اثف
[اَ] (ع مص) اِثْفاء. دیگ را بر دیگپایه نهادن. دیگپایه کردن دیگ را. (تاج المصادر). بار کردن دیگ. بار گذاشتن دیگ. || پیروی کسی کردن. || راندن و دفع کردن کسی را. || طلب کردن. || از پی فراهم شدن. (تاج المصادر بیهقی).
اثف
[اَ ثِ] (ع ص) پیرو. || ثابت.
اثفاء
[اِ] (ع مص) برای دیگ دیگپایه کردن. ایثاف. تأثیف. توثیف.
اثفار
[اِ] (ع مص) پاردم بر ستور کردن. (زوزنی). پاردم ساختن برای. پاردم بستن به. پاردُم بر چاروا کردن. || اثفار عنز؛ نزدیک بزادن رسیدن او. || اثفرته بیعه سوء؛ یعنی خرید و فروخت بد را بدنبال او بستم. (منتهی الارب)؛ مال بد را بریش صاحبش بستم. || از پس راندن....
اثفار
[اَ] (ع اِ) جِ ثَفَر.
اثفال
[اِ] (ع مص) اثفال شراب؛ دُرد افکندن شراب. دُردگین شدن شراب.
اثفان
[اِ] (ع مص) پینه افکندن کار بر دست و جز آن. درشت کردن کار دست را. (تاج المصادر بیهقی). پینه بستن دست.
اثفیان
[] (اِخ) نام پدر فریدون، پادشاه پیشدادی. مؤلف مجمل التواریخ و القصص در ص 26 آرد: افریدون بن اثفیان(1) اندر شاهنامه آتبین گوید پدر افریدون را، و بدیگر نسختها اتفیال، و نسب را ذکر کرده شد، فریدون بن اتفیال بن همایون بن جمشید الملک - انتهی. این نام در اوستا...
اثفیه
[اِ/اُ فی یَ] (ع اِ) دیگپایه. دیگپایهء سنگین. یک پایه از سه پایهء دیگدان. (غیاث). سنگی که دیگ بر آن نهند. || جماعت مردم. || عدد بسیار. (منتهی الارب). ج، اَثافی، اَثافیّ.
اثقاب
[اِ] (ع مص) روشن کردن آتش. (تاج المصادر بیهقی). برافروختن آتش: اثقب النّار. (منتهی الارب).
اثقاب
[اَ] (ع اِ) جِ ثقبه.
اثقاف
[اِ] (ع مص) مساوی و مماثل کردن: اُثْقِفْتُهُ (مجهولاً)؛ مساوی و مماثل کرده شد بهر من.
اثقال
[اِ] (ع مص) گران کردن. (تاج المصادر). گران کردن بوزن. گرانبار کردن. (منتهی الارب). || گران شدن. (تاج المصادر). || گرانبار شدن. || بار دادن بر کسی. (منتهی الارب). || گران شدن آبستن. (زوزنی): اثقلت المرأه؛ گران و ظاهر شد آبستنی او. (منتهی الارب). سنگین شدن زن آبستن. || اثقال...
اثقال
[اَ] (ع اِ) جِ ثَقَل و ثِقل. بارهای گران. (منتهی الارب). گرانیها. بارها. اسباب. امتعه. || اشیاء نفیسه : ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت. (ترجمهء تاریخ یمینی). از رحال و اثقال او مبلغی تلف شد. (ترجمهء تاریخ یمینی). رجّالهء طوس را بر ایشان آغالیم تا...
اثقب
[اَ قَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از ثقابه.
اثقب
[اَ قُ] (ع اِ) جِ ثَقب. دیوارها.
اثقف
[اَ قَ] (ع ن تف) ترش تر. || زودربای تر: اثقف من سنّور.
اثقف
[اَ قَ] (اِخ) عَدْوانی. ابن عمرو. صحابی بدری است.
اثقل
[اَ قَ] (ع ن تف) گران تر. گرانبارتر. ثقیل تر. سنگین تر: قال زیدبن ثابت فوالله لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علیَّ من الذی امرنی به. (ابن الندیم).
- امثال: اثقل ممن شغل مشغولاً .
اثقل من اُحد ؛ گران تر از کوه احد.
اثقل من الحمی ؛ گران تر از تب.
اثقل...
اثقوب
[اُ] (ع ص) مرد دانا و ماهر در هر کار.
