اثری
[اُ را] (ع اِمص) اسم مصدر از اُثرَه.
اثریر
[] (اِخ) (بحیرهء...) در حدود آذربایجان است و بمیان این بحیره در قدیم الایام دیری عظیم بوده است و چنین گویند که از این بحیره ماهی طرّیخ به آفاق برند و آن بغایت لذیذ می باشد و استخوان ندارد. (حبیب السیر ج 2 ص 410). و ظاهراً این صورت مصحف...
اثط
[اَ ثَط ط] (ع ص) کوسه. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). کوسج ریش: رجلٌ اثط؛ مرد کوسه. لغت عامی است و فصیح آن ثط است. (منتهی الارب). || گران شکم. || عارض اثط؛ رخسارهء افتاده موی. (منتهی الارب). ج، ثُطّ.
اثطاط
[اَ] (ع ص، اِ) جِ ثَطّ.
اثعار
[اِثْ ثِ] (ع مص) تجسس اخبار کردن به دروغ. (منتهی الارب): اِثّعر الرجل؛ تَجسّس الاخبار بالکذب.
اثعال
[اِ] (ع مص) بسیار شدن: اَثْعَلَ الضیفان. || عظیم شدن: اثعلَ الاجرُ. || خلاف کردن: اثعل القوم علینا. || سخت گردیدن کار که ندانند به چه روی برآید: اثعل الامر. || انبوه ناک گردیدن جای آب برداشتن: اثعل الوِرد. || اثعلتِ الارض؛ روباه ناک شد زمین. (منتهی الارب).
اثعبان
[اُ عُ](1) (ع ص) روی نیک سپید و حَسین و جمیل.
(1) - در نسخهء منتهی الارب چ طهران اَثعُبان ثبت شده و صحیح اُثعُبان است.
اثعبانی
[اُ عُ نی ی] (ع ص) روی نیک سپید و حَسین و جمیل. || آب روان. (منتهی الارب).
اثعبی
[اَ عَ بی ی] (ع ص) روی بسیار سپید حَسین. (منتهی الارب).
اثعل
[اَ عَ] (ع ص) مهتر بزرگ با فضائل و معارف. (منتهی الارب). || مرد دندان زائد یا کج و راست برآورده. || که دندانی افزون دارد. (مهذب الاسماء). آنک دندان افزونی دارد در پیش یکدیگر. (تاج المصادر). مؤنث: ثَعْلاء. ج، ثُعل.
اثعنجاح
[اِ عِ] (ع مص) بسیار و پیاپی باریدن: اثعنجح المطر. (منتهی الارب).
اثعنجار
[اِ عِ] (ع مص) ریخته شدن. (زوزنی): اثعنجار دمع؛ ریخته شدن اشک.
اثعوب
[اُ] (ع ص) آب روان. (منتهی الارب).
اثغاء
[اِ] (ع مص) عطا کردن: یقال اتیتهُ فمااثغی شیئاً. (منتهی الارب). || گوسفند دادن. (تاج المصادر بیهقی). || ببانگ آوردن، چنانکه گوسفند را: اثغی شاته. (منتهی الارب).
اثغاب
[اَ] (ع اِ) جِ ثَغب.
اثغاب
[اِ] (ع مص) روشن کردن آتش. (زوزنی). اِثقاب.
اثغار
[اِ] (ع مص) دندان شیر ریختن (کودک). || دندان برآوردن. و آن از لغات اضداد است. (منتهی الارب).
اثغار
[اِثْ ثِ] (ع مص) ادِّغار. اِتّغار: اثغار غلام؛ دندان شیر ریختن کودک. || دندان برآوردن. (لغت از اضداد است).
اثغام
[اِ] (ع مص) اثغام رأس؛ چون درمنه سپید شدن موی سر. || اِثغام اناء؛ پر کردن خنور را. || اثغام کسی؛ بخشم آوردن او را. || شاد کردن. || اثغام وادی؛ درمنه رویانیدن آن.
اثغماء
[اَ غِ] (ع اِ) جِ ثَغام.
