اتفاق
[اِتْ تِ] (ع مص) با هم یکی شدن. یکی گشتن. || هم پشتی کردن. متفق شدن. || سازواری کردن. با یکدیگر موافقت کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). با هم نزدیک گشتن. موافقت. وفاق. همدستی. همکاری. اتحاد. سازواری. توافق. (زوزنی). مقابل اختلاف و نفاق :
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند...
اتفاقاً
[اِتْ تِ قَنْ] (ع ق) قضا را. از قضا. بی انتظار. بی سابقه. غفلهً. ناگهانی. صدفهً. فجأهً : وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در این شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند... اتفاقاً اولین کسی که درآمد گدائی بود. (گلستان). اتفاقاً در آن میان جوانی بود...
اتفاقات
[اِتْ تِ] (ع اِ) جِ اتفاق.
اتفاقی
[اِتْ تِ] (ص نسبی) ناگهانی. غیرمترقب. غیرمنتظر. || مبنی بر اتفاق و وحدت :
کسی کش خرد رهنمون است هرگز
بگیتی ره و رسم صحبت نورزد
که صحبت نفاقی است یا اتفاقی
دل مرد دانا از این هر دو لرزد
اگر خود نفاقیست جانرا بکاهد
وگر اتفاقی بهجران نیرزد.سنائی.
اتفاقیه
[اِتْ تِ قی یَ] (ع ص نسبی) قضیهء شرطیهء متصله. و آن قضیه ای است که در او حکم شود به صدق تالی بر فرض صدق مقدم و علاقه ای بین آنها موجود نیست بلکه بمجرّد صدق آن دو این قضیه اتفاق می افتد؛ مث: ان کان الانسان ناطق فالحمار...
اتفال
[اِ] (ع مص) بویناک کردن. ناخوش بوی کردن. (تاج المصادر بیهقی).
اتفو
[اُ] (اِخ) رجوع به ادفو شود.
اتفوا
[] (اِخ) شهری به مصر. (دمشقی).
اتفوه
[اُ] (اِخ) اُدفوه. اذفوه. (منتهی الارب). ادفو. رجوع به ادفو شود.
اتفیح
[اِ] (اِخ) شهری است در صعید مصر. (مراصد الاطلاع). و آنرا اطفیح نیز آرند.
اتقاء
[اِتْ تِ] (ع مص) پرهیزیدن. تقوی. وَرَع. پرهیز. پرهیزکاری. ترسیدن. حذر گرفتن. (تاج المصادر). حذر کردن. (زوزنی). توقی. خویشتن را نگاه داشتن. || چیزی فراپیش چیزی بردن.
- اتقاءالله؛ ترسیدن از خدای تعالی.
اتقاح
[اِتْ تِ] (ع مص) شوخی. شوخ روئی. شوخ دیدگی. بی شرمی. دریدگی و بی حیائی کردن.
اتقاد
[اِتْ تِ] (ع مص) وقود. توقّد. افروخته شدن آتش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
اتقار
[اِتْ تِ] (ع مص) آهستگی کردن. || بردبار گشتن.
اتقان
[اِ] (ع مص) کاری محکم کردن. (مؤید) (زوزنی) (تاج المصادر). استوار کردن کار. (مؤید) (منتهی الارب). استواری. اِحکام.
- اتقان صُنع؛ در اصطلاح حکمت، اتقان شناختن ادلّه است با علل و ضبط قواعد کلیه است با جزئیات آنها و گفته اند اتقان شناختن است از روی یقین. (تعریفات).
اتقاه
[اِتْ تِ] (ع مص) به نهایت رسیدن. || بندگی کردن. || سخن کسی شنیدن.
اتقن
[اَ قَ] (ع ن تف) استوارتر.
اتقوا من غضب الحلیم
[اِتْ تَ قو مِ غَ ضَ بِلْ حَ] (ع جملهء فعلیهء امری) از خشم بردباران پرهیز کنید :
بر آن منگر که دریا رام باشد
بر آن بنگر که بی آرام باشد.
(ویس و رامین).
تو از بردباران بدل ترس دار
که از تند در کین بتر بردبار.اسدی.
کمان تا فزونتر بود خم پذیر
فزون باشدش سختی...
اتقی
[اَ قا] (ع ن تف) متقی تر. پارساتر. پرهیزگارتر.
اتقیاء
[اَتْ] (ع ص، اِ) جِ تقیّ. پرهیزکاران. ترس کاران : عالم عادل مؤید مظفّر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقراء ملاذالغرباء مربی الفضلاء محب الاتقیاء افتخار آل پارس فخرالدوله... (گلستان).
