اتبال
[اِ] (ع مص) تباه کردن دل بدوستی. (مجمل اللغه). تباه کردن دوستی و بیمار کردن آن دل کسی را. (منتهی الارب). فانی و فاسد کردن دوستی کسی را. || بردن خرد. || دشمن داشتن. || تباه کردن زمانه کسی را. (منتهی الارب). نیست کردن روزگار چیزی را. (تاج المصادر بیهقی).
اتبان
[اَ] (ع اِ) جِ تبن.
اتبان
[اِتْ تِ] (ع مص) تُبّان پوشیدن.
اتبتور
[] (اِخ) یا اتتپور. نام قلعه ای بهندوستان و آن به سال 628 ه . ق. بدست سلطان شمس الدین ایلتمش فتح شد. رجوع به حبط1 ص416 شود.
اتبع
[اَ بَ] (ع ن تف) تابع تر: و از عبدالله محمد بن الفضل البلخی می آید که گفت: اعرف الناس بالله اشدهم مجاهدهً فی اوامره و اتبعهم بسنه نبیه. (هجویری).
-امثال: اتبع من تولب؛ پیروتر از خرکرّه.
اتبع الفرس لجامها
[اَ بِ عِلْ فَ رَ سَ لِ مَ] (ع جملهء فعلیهء امری) اسب چون دادی لگامش هم بده. یعنی دهش را کامل کن. آش با جاش.
اتجاء
[اِتْ تِ] (ع مص) پر و آگنده شدن خرما.
اتجار
[اِتْ تِ] (ع مص) بازرگانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرید و فروش کردن. معامله. سودا. بیع و شری. تجارت. (زوزنی) :
هرکه شد مر شاه را او جامه دار
هست خسران بهر شاهش اتّجار.مولوی.
|| دارو بگلوی خود فروبردن. (زوزنی). || میان دهن را علاج کردن. || علاج کردن. (زوزنی). || خویشتن را...
اتجاه
[اِتْ تِ] (ع مص) متوجه شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || روی دادن. سنوح.
اتجر
[اَ جَ] (ع ن تف) ماهرتر در تجارت. و منه: اتجرُ من عقرب. (و عقرب نام بازرگانی است).
اتجل
[اَ جَ] (ع ص) مرد بزرگ شکم.
اتحاد
[اِتْ تِ] (ع مص) یکی شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). یگانگی داشتن. یگانگی کردن :
گفت چون ندهی بدین سگ نان زاد
گفت تا این حد ندارم اتحاد.مولوی.
یک رنگی. || یگانگی. || یکدلی. یک جهتی. || موافقت. وفق. توافق. || اجتماع. وَحدَت : میان این هر دو پادشاه به اتحاد و اشتباک...
اتحادی
[اِتْ تِ] (ص نسبی) طریقه ای که پیروان آن معتقد بیکی شدن خالق با مخلوقی باشند.
اتحاف
[اِ] (ع مص) تحفه دادن. (تاج المصادر بیهقی). هدیه فرستادن. تحفه فرستادن.
اتحال
[اِتْ تِ] (ع مص) استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب).
اتحم
[اَ حَ] (ع ص) اَدهم.
اتحمی
[اَ حَ می ی] (ع ص، اِ) برد یمنی. (مهذب الاسماء). نوعی جامه که بیمن بافتندی. قسمی از چادرهای یمن.
اتحمیه
[اَ حَ می یَ] (ع ص، اِ) تأنیث اتحمی.
اتخاخ
[اِتْ تِ] (ع مص) ترش شدن خمیر. ترش کردن خمیر را. آرد تنک سرشتن (؟).
اتخاذ
[اِتْ تِ] (ع مص) گرفتن. برگرفتن. فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). ایتخاذ. اخذ.
