اتاسه
[اِ سَ] (ع مص) باطل کردن.
اتاعه
[اِ عَ] (ع مص) قی کردن: اَتاعَ القَیْءَ؛ اعادهء قی کرد.
اتاغه
[اُ غَ / غِ] (ترکی، اِ) اُتاقه. رجوع به اتاقه شود.
اتاق
[اُ] (ترکی، اِ) خانه و خیمه و بجای قاف غین معجمه نیز آمده و شاید اصل آن وثاق عربی باشد و ترکان عثمانی «اُدَه» تلفظ کنند و صاحب غیاث اللغات بنقل از مصطلحات و لغات ترکی این لفظ را ترکی دانسته است.
اتاقراغوی
[ ] (اِخ) نام محلی در دشت قبچاق. رجوع به حبط2 ص143 شود.
اتاقه
[اِ قَ] (ع مص) اتاقهء قوس؛ سخت کشیدن کمان را.
اتاقه
[اُ قَ / قِ] (ترکی، اِ) بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود :
اتاقه سرکشان را از سر افتد
چو بلبل از درخت گل درافتد.زلالی.
از دود جگر بعرش تازم
صد آه اتاقه دار تا روز.طالب آملی.
چون...
اتاکم بامرالله
[اَ کُ بِ اَ رِلْ لاه] (اِخ)ابوالعباس. مؤلف حبیب السیر آرد: چون مستنصر (خلیفهء مصر) با فوجی از خواص کشته شده از جمله مردمی که خود را از آن غرقاب بساحل نجات رسانیدند یکی ابوالعباس اتاکم بأمرالله بود که در سلک احفاد المسترشد بالله انتظام داشت و چون او به...
اتاکه
[اِ کَ] (ع مص) برکندن موی. (منتهی الارب).
اتالیق
[اَ] (ترکی، اِ مرکب) (ترکی: اَلیک) شوهر مادر. || قائم مقام پدر. لالا. مؤدب. محافظ.
اتالیقی
[اَ] (حامص مرکب) (ترکی: اَلیکی) سمت و پایه و رتبهء اتالیق: محمدحسن خان آقا محمدخان ولد اکبر خود را که در آنوقت خردسال بود به اتالیقی علیخان قلیجهء بیگلربیگی و سردار آذربایجان ... سپرده بود. (گلشن مراد غفاری).
اتامپ
[اِ] (اِخ)(1) آن دُپیسِلو (دوشس د...). معشوقهء فرانسوای اول که قرب بووه(2) تولد یافته است. (1508 - 1580 م.).
(1) - Etampes, Anne de Pisseleu, duchesse dc.
(2) - Beauvais.
اتامحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) قریه ای در بخارا مقابل سرگدوک.
اتامش
[] (اِخ) ترکی وزیر مستعین خلیفهء عباسی و بعد از کشته شدن اتامش ابوصالح عبدالله بن محمد بن یزداد بوزارت مستعین انتخاب شد.
اتان
[اَ / اِ] (ع اِ) خر ماده. ماچه خر. ماچه الاغ. ماده خر. (مهذب الاسماء). خرماچه. ماچه حماره. اُمُّحِلس. و شیر او مسلولان را بغایت نافع است. و اتانه بدین معنی کم آمده است. ج، اُتُن، آتُن، اُتن، مأتوناء. || سنگی بزرگ که در میان آب باشد. آبخور سر چاه....
اتان الضحل
[اَ نُضْ ضَ] (ع اِ مرکب)سنگ گازران. (مهذب الاسماء). || سنگ بزرگ بر سر چاه که از چغزلاوه گرفتن پای بر آن لغزد. || سنگی بزرگ که پاره ای از آن درون چاه و پاره ای بیرون باشد. || تالاب.
اتانین
[اَ] (ع اِ) جِ اَتون. آتش دانهای نانوایان و آهک پزان و جز آن. کوره های آجرپزی. تنورهای نانوائی.
اتاوات
[اِ] (ع اِ) جِ اِتاوَه: حق انعام آن دولت فراموش کرد و در انفاذ وظایف حمول و اتاوات بحضرت بخارا تقاعد و ابطا نمود. (ترجمهء تاریخ یمینی). در اکتساب خیرات و احتساب مبرات و رعایت رعیت و طرح اتاوات ... بر عمیدالجیوش بیفزود. (ترجمهء تاریخ یمینی).
اتاون
[] (اِخ) نام رودی بشمال افریقیه. (دمشقی).
اتاوه
[اِ وَ] (ع اِ) اِتاوَت. خراج. مال دیوان. پاره. باج : اصحاب اطراف بر منهاج عبودیت به التزام حمل و اتاوت و اقامت رسوم خدمت استادگی نمودند. (ترجمهء تاریخ یمینی). اتاوتی معین گردانید که هر سال از مبارّ آن دیار و متاع آن بقاع بخزینه میفرستد. (ترجمهء تاریخ یمینی). ||...
