اپیکا
[اِ] (اِ) (مخفف و مصحف ایپِکاکوانها(1)) پوست ریشه ای است که از برزیل آرند و از آن اِمتین و دیگر ادویهء مقیی ء کنند.
(1) - lpecacuanha.
اپیکائین
[اِ] (اِ) در فارسی بجای اِمتین(1)پذیرفته شده است.
(1) - emetine.
اپیکارم
[اِ] (اِخ) رجوع به اپیخارم شود.
اپیکاریس
[اِ] (اِخ)(1) یکی از زنان رومی که در توطئه بر نرُن(2) همدستی کرد و چون از افشای سرّ شرکای خود ابا ورزید پس از تحمل شکنجه های بسیار خویشتن را به خبه بکشت.
(1) - epicharis.
(2) - Neron.
اپیکتاتوس
[اِ] (اِخ)(1) فیلسوف رواقی بقرن اول میلادی مولد او اِیراپلیس است. او در روم غلام اِپافردیت عبد محرّر نرون بود. گویند که مولای قسیّ وی پای او در آلت شکنجه نهاده و میفشرد و آهسته و نرم گفت: با فشار دیگر پای من بشکند. و چون پای او بشکست باز...
اپیکتت
[اِ تِ] (اِخ) رجوع به اپیکتاتوس شود.
اپیکور
[اِ] (اِخ)(1) رجوع به ابیقورس شود.
(1) - epicure.
اپیگن
[اِ گُ] (اِخ)(1) نامی است که بجانشینان اسکندر کبیر داده شده است.
(1) - Epigones.
اپیمته
[اِ مِ تِ] (اِخ)(1) در اساطیر یونان نام برادر پرمته است. او با پاندو ازدواج کرد و بر اثر عدم احتیاط و غفلت در حقّه ای را که همهء آلام و شرور را حاوی بود، بگشود و فساد بسیط زمین را فرا گرفت و فقط امید در بن آن حُقّه...
اپیمنید
[اِ مِ] (اِخ)(1) رجوع به اپیمنیدس شود.
(1) - epimenide.
اپیمنیدس
[اِ مِ دِ] (اِخ) از فلاسفهء قدیم یونان. مولد او در حدود قرن هفتم ق. م. در اقریطش بود. وجود او را برخی از مورخین افسانه پنداشته اند، چه او را پسر یکی از پریان گویند. معروف است که او در جوانی از انظار غائب شد و پس از پنجاه...
اپی نال
[اِ] (اِخ)(1) کرسی ایالت وژ(2) به 378 هزارگزی جنوب شرق پاریس، واقع در کنار نهر موزل(3) و دارای 27350 تن سکنه. راه آهن از آن میگذرد و ناحیهء آن دارای 14 بلوک و 256 قصبه و جمعاً 231653 تن جمعیت و کارخانه های پنبه بافی دارد.
(1) - epinal.
(2) - Vosges.
(3)...
اپینه
[اِ نِ] (اِخ)(1) آدریان. وکیل دعاوی و مردی سیاسی متولد در جزیرهء موریس(2). وی از انگلستان درخواست که به وطن او آزادی دهند. (1794 - 1839 م.).
(1) - Epinay, Adrien d'.
(2) - Maurice.
اپینه
[اِ نِ] (اِخ)(1) لوئیز د لا لیو د... . از زنان نامی، متولد در والانسین(2). وی ولینعمت ژان ژاک روسو بود و از وی خاطرات شایان توجهی بجا مانده است (1726 - 1783 م.).
(1) - epinay, Louise de La Live d´.
(2) - Valenciennes.
اپی نی طوس
[اِ] (اِخ) از مؤمنان مسیحی در رومیه که پولس حواری او را زنده گردانید و ویرا دوست خود خطاب میکرد. (قاموس کتاب مقدس).
اپیون
[اَ] (از یونانی، اِ) شیرهء مخدِر و مُنوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون. هپیون. ابیون. تریاک. مهاتول(1) :
چه حال است اینکه مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند اپیون.
ناصرخسرو.
بریده میل عدو خنجر تو چون کافور
ببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون(2).
رشید وطواط.
و مخفف آن پیون است.
(1) - در بعض نسخ مهالوی...
ات
[اَ / ـَتْ] (ضمیر) ادات خطاب است که به آخر کلمه پیوندد. تو :
بودنت در خاک باشد بآفدم
همچنان کز خاک بد انبودنت.رودکی.
عالمت غافل است و تو غافل
خفته را خفته کی کند بیدار.سنائی.
ملک یوسف ای حاتم طی غلامت
ملوک جهان جمله در اهتمامت.انوری.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پر...
ات
[اَت ت] (ع مص) غلبه کردن بحُجَّت. (تاج المصادر بیهقی). غالب شدن بحُجّت بر. || شکستن سر کسی. شکستن چنانکه سر را.
اتآء
[اِتْ تِ] (ع مص) وعده پذیرفتن.
اتآب
[اِتْ تِ] (ع مص) شرم داشتن. || رسوا گردیدن. شرمنده شدن.
