ابی یهمیا
[] (معرب، اِ) (مصحف کلمهء یونانی اپیلمبنینا) رجوع به ابیلیمیا شود.
اپاترید
[اُ] (یونانی، ص، اِ)(1) به زبان یونانی قدیم بمعنی از پدری صاحب نام بوجود آمده است و این عنوان در مدائن یونان قدیم به افراد خانواده های مشهور که نسب ایشان بمهاجرین قدیم ایونیا میرسید اطلاق میشد.
(1) - Eupatrides.
اپادانه
[اَ نَ] (اِخ) بارگاه. و رجوع به آپادانا شود.
اپارون
[اَ] (ص مرکب) (از اَپ، بمعنی پس + رُاَن، بمعنی جهت و سوی) افارون. بد. متنزل (؟). آنکه پس رود (؟). مقابل فرارون، خوب. رجوع به فیرون و فرارون شود.
اپافوس
[اِ فُسْ] (اِخ)(1) در اساطیر یونان پسر زاوش(2) از یو(3). او آنگاه که متولد گشت هرا(4) ویرا بربود و به کورت ها سپرد لکن زاوش نهفت او بیافت و بعدها اپافوس پادشاه مصر شد و ممفیس دختر نیل را بزنی کرد و از او دو دختر آورد یکی موسوم به...
اپامیننداس
[اِ نُنْ] (اِخ)(1) از سرداران مشهور طبس(2)، متولد بین سالهای 410 و 420 ق. م. وی از رؤسای حکومت عامهء طبس بود و چهار بار بسرزمین لاسه دمون لشکر کشید و هر چهار بار فاتح گردید و اسپارتیها را در لوکتر(3) و مانتینه(4) مغلوب کرد و در جنگ اخیر زخمی...
اپت
[اِ] (اِخ)(1) رودی است بفرانسه از انشعابات رود سن بطول صدهزار گز. و آن ژیزر(2) و سن کلر(3) را مشروب میسازد.
(1) - Epte.
(2) - Gisors.
(3) - Saint - Clair.
اپدانه
[اَ پَ نَ] (اِخ) نام طالاری از زمان اردشیر دوم هخامنشی که در قسمتی از خرابه های شوش کشف شده. رجوع به آپادانا شود.
اپر
[اُ پِ] (اِخ)(1) ژول. شرق شناس و آسورشناس معروف فرانسوی، متولد در هامبورگ. مؤلف رسالاتی در باب خط میخی. انجمن آسیائی پادشاهی لندن او را با سه تن دانشمند آسورشناس دیگر1857 م. بخواندن کتیبه های آسوری دعوت کرد. (1825 - 1905 م.)
اپرا[ اَ ] (اِ) بلغت زند و پازند خاک....
اپرانداخ
[اَ] (اِ) رجوع به اپرنداخ شود.
اپراهام
[اِ] (اِ) نامیست پارسی باستانی که آنرا مُعرَّب کرده ابراهیم گویند. (برهان) (جهانگیری). کلمهء ابراهیم نامی سامی است و هیچ وقت معرب فارسی نبوده و اپراهام نیز در اعلام فارسی وجود نداشته است لکن چون بغلط زردشت را با ابراهیم مشتبه کرده اند این افسانه نیز در باب کلمهء ابراهیم...
اپرتاک
[اَ پُ] (ص) جوان. (فرهنگ جهانگیری). و این صورت مصحف کلمهء اپرناک است.
اپرخیده
[اَ پَ دَ / دِ] (ص) بمعنی صریح است چنانکه پرخیده بمعنی ایما و اشاره باشد. (برهان قاطع). و ظاهراً این کلمه موضوع و مصنوع است.
اپردریکس
[اِ پُ رِ دُ] (اِخ)(1) از جنگجویان اِدوئن(2) (گل) که بسبب عصیان بر رومیان به سال 51 ق. م. مشهور شده است.
(1) - eporedorix.
(2) - eduen.
اپرمسنیل
[اِ رِ مِ] (اِخ)(1) ژان ژاک دووال دُ... مشاور مجلس نمایندگان پاریس، متولد در پوندیشری(2)، نمایندهء اشرافی در مجلس مؤسسان. وی به سال 1789 م. با افکار عامه مخالفت کرد و با گیوتین اعدام شد. (1746 - 1794 م.).
(1) - epremesnil, Jean-Jacques Duval d .
(2) - Pondichery.
اپرن
[اِ پ رُ] (روز...)(1) رجوع به گینه گات(2) شود.
(1) - eperons. (2) - در یادداشتهای لغت نامه این کلمه پیدا نشد.
اپرناک
[اَ پُ] (ص) برنا. اَبُرنا. اَبرناک. جوان. نوچه. || جماعتی از ترکان(؟). (برهان).
اپرنداخ
[اَ رَ] (اِ) سختیان. تیماج. گوزگانی. پرنداخ. پرانداخ.
اپرنن
[اِ پِ نُ] (اِخ)(1) ژان لوئی (دوک). امیرالبحر فرانسه. او مورد توجه هانری سوم بود. تولد وی در قصر کومن(2) به سال 1554 م. بود. در نتیجهء پافشاری وی مجلس نمایندگان به سال 1610 نیابت سلطنت ماری دمدیسی را به وی داد. و نیز او بحکومت پرونس(3) و گی یِن(4)...
اپرنه
[اِ پِ نِ] (اِخ)(1) کرسی ناحیهء «مارن» واقع در ساحل رود مارن، دارای 20381 تن سکنه و راه آهن از آن میگذرد و مرکز تجارت شراب است.
(1) - epernay.
