ابیام
[اَ بی یا] (اِخ) (پدر دریا) یکی از پادشاهان یهودا.
ابیان
[اِبْ بَ] (اِخ) نام قریه ای نزدیک قبر یونس بن متی. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان).
ابیان
[اَ بَ] (ع ص) مرد سرباززننده. کاره. || مردی که ناخوش دارد طعام را. || مردی که ناخوش دارد زن فرومایه را. ج، اِبیان.
ابیان
[اِبْ] (ع ص، اِ) جِ اَبیّ و اَبَیان.
ابیان
[اَبْ] (ع ص، اِ) جِ بَیِّن، بمعنی فصیح.
ابیانه
[اَنِ] (اِخ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسهء نطنز به کاشان. کوهستانی و سردسیر است. سکنهء آن 2000 تن. آب آن از چشمه سار و 20 رشته قنات. محصول آن غلات، انواع میوه جات و...
ابیاوات
[اَبْ] (ع اِ) جِ ابیات. ججِ بیت.
ابیب
[اَ] (اِ) تحریف اپیفی نام قبطی یکی از ماه های مصری قدیم است.
ابیب
[اَ] (ع مص) آمادهء سیر شدن: اَبّ للسیر اَبّاً و ابیباً و أباباً و أبابهً.
ابیب
[اَ] (اِ) نام ماه اوّل سال عبرانیان که سپس نام نیسان گرفت، تقریباً معادل با ابریل.
ابیب
[اَ یَ] (اِ) در بعض فرهنگها در معنی این صورت، گفته اند اخلال باشد از خلل، و در بعض دیگر خلال بمعنی دندان کاو. و شاهد هر دو دعوی در قطعهء ذیل است :
ای رخ تو آفتاب و غمزهء تو یب
کرد فراقت مرا چو زرین ابیب
اشبه و غامی شدم ز...
ابیت اللعن
[اَ بَ تَلْ لَ] (ع جملهء فعلیهء دعایی) کلامی است که عرب در جاهلیت در تحیت ملوک گفتندی و معنی: سر باززنی از امری که موجب لعن و نفرین گردد.
ابیتون
[ ] (اِ) بیونانی راتینج است. رجوع به ابیشون شود. و البته یکی مصحف دیگری یا هردو مصحف کلمهء ثالثی باشند.(1)
(1) - بعید نیست این دو صورت با تصحیفی در لفظ و تخلیطی در معنی Bitumen لاطینی باشد.
ابی جایل
[اَ جا یِ] (اِخ)(1) (بمعنی پدر شادی) در بنی اسرائیل دو کس بدین نام خوانده شده اند: اول یکی از زنان داود، دوم خواهر داود، مادر عمّاسا.
(1) - Abigail.
ابی جرجا
[اَ جِ] (اِخ) (سفط...) قریه ای است بصعید مصر در جانب غربی نیل. و آنرا رودی جداگانه است نه از شعب نیل و در آنجا وقعه ای است میان حباشه صاحب بنی عبید و اصحاب مقتدر در سال 302 ه . ق. (معجم البلدان).
ابیجه
[ ] (اِخ)(1) موضعی در بلنسیه. (دمشقی). و رجوع به ابیخه شود.
(1) - Abixat.
ابیحر
[اُ بَ حِ] (ع اِ مصغر) مصغر بحر. دریاچه. دریاهک. بحیره.
ابی خویشتن
[اَ خوی / خی تَ] (ص مرکب، ق مرکب) بیخود. بیهوش. مغمی علیه :
بفرمود تا داروی هوش بر [ منیژه ]
پرستنده آمیخت با نوش بر
بدادند و چون خورد شد مرد [ بیژن ] مست
ابی خویشتن سرش بنهاد پست.فردوسی.
ابیخه
[اَ خَ] (اِخ)(1) موضعی نزدیک بلنسیه و در نسخهء چاپی نخبه الدهر این کلمه ابیجه آمده است و ظاهراً ابیخه صحیح است.
(1) - Abixat.
ابید
[اَ] (اِ) شرار آتش. این صورت مصحف کلمهء اَبیز است.
