آشکوخیدن
[دَ] (مص) سکندری رفتن. از سر پنجهء پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه. و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند :
چون بگردد پای او از پای دار(1)
آشکوخیده بماند همچنان.رودکی.
آشکوخد بر زمین هموار بر
همچنان چون بر زمین دشخوار بر(2).
رودکی.
(1) - ن ل : دان.
(2) - ن ل: دشوار بر.
چون بگردد پای او از پای دار(1)
آشکوخیده بماند همچنان.رودکی.
آشکوخد بر زمین هموار بر
همچنان چون بر زمین دشخوار بر(2).
رودکی.
(1) - ن ل : دان.
(2) - ن ل: دشوار بر.