آشا

(پسوند) در بعض فرهنگها و ازجمله شرفنامه بدان معنی مثل و مانند و نظایر آن داده اند، و ظاهراً مصحف آسا باشد.


آشاب

(اِ مرکب) آشام. آبچلو. آبریس.


آشاک

(اِخ) نام باستانی خبوشان (قوچان) است و آن را آرسکا و استو و استوا نیز میخوانده اند.


آشام

(اِ) نوشیدنی. مشروب. شربت :
همه زرّ و پیروزه بد جامشان
بروشن گلاب اندر آشامشان.فردوسی.
حسرت فروخورم چو بسینه فروشود
آشام خون دل کنم آن را فروبرم.خاقانی.
چون نتوانم که نفس را رام کنم
خود را چه بهرزه شهرهء عام کنم
زایل نشود تیرگی خاطر من
گر چشمهء خور فی المثل آشام کنم.
امیرخسرو.
آشام خود بزخم زبان میخورد عوان
آری...


آشام

(نف مرخم) مخفف آشامنده، در کلمات مرکبهء خون آشام، دردی آشام، غم آشام، می آشام و جز آن :
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی.فردوسی.
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام.انوری.
درآ در بزم رندان غم آشام
ز شادی صاف شو دردِ غم آشام.
سراج راجی.
ای ترک می...


آشام

(اِمص) جذب مایع. (فرهنگستان).


آشام

(اِخ) نام ولایتی میان مشرق و شمال بنگاله. و عود آن بخوبی شهرت دارد.


آشامان

(نف، ق) در حالِ آشامیدن.


آشامانیدن

[دَ] (مص) نوشانیدن. اِسقاء.


آشامنده

[مَ دَ / دِ] (نف) نوشنده. شارب. خورندهء مایعی.


آشامیدن

[دَ] (مص) بلعیدن یعنی فروبردن مایعی. نوشیدن. نوش کردن. درکشیدن. کشیدن. گساردن (در شراب). آشمیدن. پیمودن (باده). خوردن. حسو. (دهار). شرب. تکرّع. تجرّع. تشرّب. احتسا. تَرَمُّق : حصیری... می آمد دُردی آشامیده. (تاریخ بیهقی).
تا بی ادبی همی توانی کرد
خون علما بدم بیاشامی.ناصرخسرو.
تا تشنه و بیطاقت بچاهی رسید قومی بر او...


آشامیدنی

[دَ] (ص لیاقت) درخور آشامیدن. سزاوار نوشیدن. || که نوشیدن آن بتوان. || که نوشیدن آن واجب است. || (اِ) آنچه آشامند. مقابل خوردنی. شراب. مشروب. شربت. حسو. (دهار). نوشیدنی. شروب.


آشامیده

[دَ / دِ] (ن مف) نوشیده.


آشانه

[نَ / نِ] (اِ) آشیانه :
زهی عرش مجید آشانهء تو
زهی هفت آسمان یک خانهء تو.عطار.


آشب

[شَ / شْ] (اِخ) نام سردسیری از طالقان ری، و در آن برفهای سنگین افتد.


آشب

[شِ] (اِخ) نام قلعه ای بزرگ بموصل از قلاع هکاریه و آن را زنگی بن آق سنقر ویران کرد و در عوض قلعهء عمادیه را به نزدیکی آن برآورد.


آش باوردی

[شِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قسمی آش منسوب به ابیورد.


آش بچگان

[بَ] (اِ مرکب) جندبیدستر. جندبادستر. قندزقوری. قندقیرس. (مخزن الادویه). گندبیدستر. جندقضاعه. گندسکلابی. خایهء سگ آبی. جندقندز. قسطور. قسطوریون(1) :
جندبیدستر آش بچگانست
که کند دفع علت صبیان.یوسفی طبیب.
(1) - Kastoreum.


آش برگ پزان

[شِ بَ پَ] (اِ مرکب)احتفالی زنان را برای پختن آش برگ.


آشپز

[پَ] (نف مرکب) آنکه شغلش پختن طعام است. خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. مطبخی. طباخ. باورچی. پزنده. خوراک پز. خورده پز.
- امثال: آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی مزه.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.