آسوده
[دَ] (اِخ) ظاهراً تخلص شاعری. رجوع به سطر فوق شود.
آسوده خاطر
[دَ / دِ طِ] (ص مرکب)آسوده دل. فارغ البال :
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی.سعدی.
آسوده خاطری
[دَ / دِ طِ] (حامص مرکب) صفت و چگونگی آسوده خاطر. فراغِ بال.
آسوده دل
[دَ / دِ دِ] (ص مرکب)فارغ البال. بی دلواپسی. بی رنج. بی عذاب. غیرمضطرب :
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل.
سعدی (بوستان).
آسوده دلی
[دَ / دِ دِ] (حامص مرکب)آسوده خاطری. فراغ بال.
آسوده کاری
[دَ / دِ] (حامص مرکب)عطلت. بیکاری :
دلم بگرفت از این آسوده کاری
که آسایش بود بنیاد خواری.
(ویس و رامین).
آسور
(اِخ) رجوع به آسوریان و آشور شود.
آسور
(اِخ) نام رب النوع بزرگ آشوریان.
آسور بانی پال
(اِخ) نام پادشاه آسور (669-626 ق.م.)، و او پادشاهی مقتدر و سلحشور بوده و مملکت بابل و ایلام را تسخیر کرده است.
آسوری
(ص نسبی،اِ) رجوع به آسوریان شود.
آسوریان
(اِخ) نام قومی از نژاد سامی، ساکن بابل که سپس بسواحل وسطای دجله و جبال مجاور آن هجرت کردند و در آنجا دولتی کوچک به نام آسور بنیاد نهادند. و آسور نام رب النوعی معبود آنان بود. پایتخت این ملک نیز در ابتدا شهری به همین نام بود ولی در...
آسوریه
[ری یَ] (اِخ) رجوع به آسوریان شود.
آسوز
(اِ) بوی تیز بول در زمین و بستر و یا جامه.
آسه
[سَ / سِ] (اِ) زردی و پژمردگی که بر روی آدمی یا بر گیاه افتد: صفاره؛ آسهء غَله. المصفور؛ گرسنهء آسه زده. (مهذب الاسماء). شاید در غله مرادف زنگ و زردی باشد. || اصل السوس. ریشهء شیرین بیان. || قسمی از فیلزهره و دیوخار که بلاطینی آن را لیسیوم بارباروم(1)...
آسه
[سَ / سِ] (اِ) زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبَسته :
چو ابر کف شه تقاطر نماید
زر از آسهء طَمْع سائل بروید.منجیک.
و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده اند با همین شاهد، و ظاهراً آسه صحیح است. || آس. آسیا. رحی.
آسه زده
[سَ / سِ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)رجوع به آسه (مَدخلِ اوّل) شود.
آسی
(ع ص) غَمناک. حَزین. اندوهگین. || پشیمان. || بِجشک. پزشک. طبیب. مُعالج. پزشک ریشها و قرحه ها. جراح. ج، اِساء، اُساه.
آسی
(ص نسبی) منسوب به مملکت آس. از آس. رجوع به آسیان شود.
آسی
[سا] (ع ن تف) غمگین تر. اندوهناکتر.
آسیا
(اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن، یا گرفتن روغن و شیرهء نبات و جز آن را. رحی. طاحونه. آس. آسیاو. این کلمه بر همهء انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود : و ایشان را [ مردم...