آشام
(نف مرخم) مخفف آشامنده، در کلمات مرکبهء خون آشام، دردی آشام، غم آشام، می آشام و جز آن :
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی.فردوسی.
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام.انوری.
درآ در بزم رندان غم آشام
ز شادی صاف شو دردِ غم آشام.
سراج راجی.
ای ترک می آشام که گفتت که می آشام
در خانهء من باده بیاشام بیا شام
خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش
امن است بسرمنزل رندان می آشام.؟
|| (اِ) باندازهء یک بار آشامیدن. شربه. جرعه: یک آشام شیر. || آبچلو. آشاب. آبریس. || و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام. صراح) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است :
بملک شام ندْهم تار مویت
ندارم گرچه گاه شام آشام.
|| (اِمص) در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است.
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی.فردوسی.
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام.انوری.
درآ در بزم رندان غم آشام
ز شادی صاف شو دردِ غم آشام.
سراج راجی.
ای ترک می آشام که گفتت که می آشام
در خانهء من باده بیاشام بیا شام
خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش
امن است بسرمنزل رندان می آشام.؟
|| (اِ) باندازهء یک بار آشامیدن. شربه. جرعه: یک آشام شیر. || آبچلو. آشاب. آبریس. || و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام. صراح) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است :
بملک شام ندْهم تار مویت
ندارم گرچه گاه شام آشام.
|| (اِمص) در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است.