ابومخلیون
[اَ مُ] (اِ مرکب) سنگ که زیر مُخْل نهند سهولت تحریک ثقل را.
ابومخنف
[اَ مِ نَ] (اِخ) لوط بن یحیی بن سعیدبن مِخْنَف بن سلیم الازدی(1). و مخنف بن سلیم جد ابومخنف از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول صلوات الله علیه روایت کند. و ابن الندیم گوید: بخط احمدبن الحارث الخزاز خواندم که علماء گفته اند که در اخبار و...
ابومخیس
[اَ مُ خَیْ یِ] (اِخ) سکونی. محدث است.
ابومدحرج
[اَ مُ دَ رِ] (ع اِ مرکب) جُعَل. سرگین غلطان. (المرصّع).
ابومدرک
[اَ مُ رِ] (ع اِ مرکب) آب. (مهذب الاسماء). ماء. (المرصّع).
ابومدرک
[اَ مُ رِ] (اِخ) عثمان بن وکیع. از روات است.
ابومدرک
[اَ مُ رِ] (اِخ) کثیر. محدث است.
ابومدرکه
[اَ مُرِ کَ] (اِخ) علی بن مدرک. از روات است.
ابومدفع
[اَ مَ فَ] (ع اِ مرکب) نام عربی مسکوکی اسپانیائی که بر یک روی نقش چند ستون دارد.
ابومدلج
[اَ مُ لِ] (ع اِ مرکب) خارپشت. قنفذ. || شرم مرد. (المرصّع).
ابومدله
[اَ مُ دَلْ لِهْ] (اِخ) از روات است.
ابومدله
[اَ مُ دَلْ لِهْ] (اِخ) تابعی است و از ابی هریره روایت کند.
ابومدین
[اَ مَ ؟] (اِخ) شعیب بن حسین اندلسی. یکی از کبار شیوخ متصوفه. مولد او به قطنیاته قریه ای به اشبیلیه است. ابوین او تهیدست و بی چیز بودند و او پس از درس قرآن شغل جولاهی آموخت لیکن دل او بدین شغل آرام نمی یافت و در خود شوقی...
ابومدینه
[اَ مَ نَ] (اِخ) عبدالله بن حصن السدوسی. از روات است.
ابومذقه
[اَ مَ قَ] (ع اِ مرکب) گرگ. ذئب. (المزهر).
ابومذکر
[ اَ مَ کَ] (اِخ) صحابی انصاری است.
ابومذکور
[اَ مَ] (اِخ) الانصاری. صحابی است.
ابومراره
[اَ ؟] (اِخ) بحربن عبدالله. محدث است و از او معلی بن اسد روایت کند.
ابومراره
[اَ ؟] (اِخ) عبدالرحمن بن ابی سفیان برادر حنظله بن ابی سفیان. تابعی است.
ابومرانه
[اَ ؟ نَ] (اِخ) عبدبن عمر العجلی. محدث است.
