ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک بن حبیب مالکی. رجوع به عبدالملک... شود.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک بن الحسن. محدث است و از عبدالله بن دینار حدیث کند.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک بن محمد بن مروان، معروف به ابن زهر. رجوع به ابن زهر شود.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک بن عبدالعزیز الماجشون. صاحب مالک بن انس. تابعی است و سعدبن عبدالله از او روایت کند.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک بن محمد بن مروان، معروف به ابن زهر.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک بن مسلمه بن یزید الاموی المصری. محدث است و از او عبدالرحمن بن عبدالحکم روایت کند.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک الثانی. نهمین از شرفای حسنی مراکش (از 1038 تا 1040 ه . ق.). و رجوع به عبدالملک... شود.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عبدالملک سلمی. فقیه اندلسی. رجوع به ابن حبیب ابومروان... شود.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) عریب بن محمد بن عریب قرطبی. رجوع به عریب... شود.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) غیلان. یکی از بلغای زبان عرب. (ابن الندیم).
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) محمد بن احمد باجی. یکی از اکابر فقهای اسپانیا. او در اول قاضی شهر اشبیلیه بود و سپس بمشرق آمد و چندی بدمشق اقامت کرد و به سال 635 ه . ق. در قاهره درگذشت. و رجوع به محمد بن احمد باجی... شود.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) محمد بن عثمان الاموی العثمانی المکی. محدث است.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) میمون عبدالملک بن عبدالعزیزبن عبدالله فقیه مالکی. رجوع به ابن ماجشون... شود.
ابومروان
[اَ مَرْ] (اِخ) یحیی بن زکریا الغسانی. محدث است.
ابومره
[اَ مُرْ رَ] (اِخ) کنیت ابلیس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شیطان. ابولبینی. ابلیس. عزازیل. خناس. ابوخلاف. بومره. شیخ نجدی. ابوالعیزار. دیو:
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومره بخوی(1) و همه چون کاک غدنگ.
قریع الدهر.
|| فرعون. (المرصّع).
(1) - یا: نجدی. و رجوع به نسخه بدلهای این بیت در کلمهء...
ابومره
[اَ م ؟ ر رَ] (اِخ) تابعی است. وی صحبت عمر یا ابن عمر را دریافته و بکربن عبدالله از او روایت کند.
ابومره
[اَ م ؟ ر رَ] (اِخ) پدر یزیدبن مرّه. صحابی است.
ابومره
[اَ م ؟ ر رَ] (اِخ) ابن عروه بن مسعود ثقفی. ولادت او بزمان رسول صلوات الله علیه و یکی از کبار صحابهء کرام است.
ابومره
[اَ م ؟ ر رَ] (اِخ) حارث بن مرهء حنفی. محدث است.
ابومره
[اَ م ؟ ر رَ] (اِخ) سیف بن ذی یزن. رجوع به سیف... شود.
