آزرده دلی

[زَ دَ / دِ دِ] (حامص مرکب)چگونگی و صفت آزرده دل.


آزرده کردن

[زَ دَ / دِ کَ دَ] (مص مرکب) رنجانیدن: آزرده کردن بوعبدالله از همه زشت تر بود. (تاریخ بیهقی). || خستن به نیش :
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
ناصرخسرو.


آزرم

[زَ] (اِ) شرم. حیا. ادب. نرمی. رفق. لطف و ملایمت در گفتار :
چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی
سخنهای به آزرم و باشرم گوی.فردوسی.
خردمند بی شرم خواند مرا
چو خاقان بی آزرم داند مرا.فردوسی.
دل آرام دارید از چار چیز
کز او خوبی و سودمندیست نیز
یکی بیم و آزرم و شرم خدای
که تا باشدت...


آزرم

[زَ] (اِخ) آزرمی. آزرمیدخت :
یکی دختری داشت آزرم نام
ز تاج بزرگان شد او شادکام
همی بود بر تخت بر چار ماه
به پنجم شکست اندرآمد بگاه.فردوسی.


آزرم جو

[زَ] (نف مرکب) آزرم جوی. دادور. بانصفت. باتقوی و فضیلت طلب. پاسدار خاطرها. عفیف. عفاف خواه. آبروخواه. حرمت دارنده :
زمانی همی داشت بر خاک روی
بدو داد دل شاه آزرمجوی.فردوسی.
زبان راستگوی و دل آزرمجوی
همیشه جهان را بدو آبروی.فردوسی.
چو کافور گرد گل سرخ موی
زبان گرم گوی و دل آزرمجوی.فردوسی.
بفرمود پس شاه آزرمجوی...


آزرم رسیده

[زَ رَ / رِ دَ / دِ] (ن مف مرکب) منکوب. (زمخشری). رجوع به آزرم شود.


آزرمگن

[زَ گِ] (ص مرکب) باحیا. مؤدب. || شرمنده. خجل. شرمسار.


آزرمگنی

[زَ گِ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت آزرمگِن.


آزرمگین

[زَ] (ص مرکب) آزرمگِن.


آزرمگینی

[زَ] (حامص مرکب) آزرمگِنی.


آزرمناک

[زَ] (ص مرکب) پرآزرم.


آزرمناکی

[زَ] (حامص مرکب) پرآزرمی.


آزرمها

[زَ] (اِ) حُرُم. (دهار).


آزرمی

[زَ] (ص نسبی) باحیا: زنی آزرمی؛ مخدره. عفیفه.


آزرمی

[زَ] (اِخ) آزرمیدخت.


آزرمیدخت

[زَ دُ] (اِخ) دختر پرویزبن هرمزبن انوشیروان ملقبهء به عادله [ مفاتیح ]که پس از خواهر خویش پوراندخت لشکریان او را بپادشاهی برداشتند و چهار ماه ملک راند. و او را آزرم و آزرمی نیز خوانده اند. رجوع به آزرم شود.


آزرمیدخت

[زَ دُ] (اِخ) نام شهری در حوالی قرمسین یا غزنین بناکردهء آزرمیدخت بنت پرویزبن هرمزبن انوشیروان.


آزرنگ

[رَ] (اِ) بفتح رابع بر وزن بادرنگ بمعنی غم سخت و محنت صعب و رنج و هلاکت باشد، و با الف ممدوده و با زاء معجمه، آن خیار که سبز بود، کذا فی الادات. (مؤید الفضلاء). با زاء معجمه و راء مهمله بوزن بادرنگ خیار سبز بود، کذا فی المؤید....


آزره

[زِ رَ] (ع اِ) جِ اِزار.


آزری

[زَ] (ص نسبی) منسوب به آزر :
بزابُلْسِتان شد به پیغمبری
که نفرین کند بر بت آزری.فردوسی.
-مثل بت آزری؛ سخت جمیل :
جدا گشت از او کودکی چون پری
بچهره بسان بت آزری.فردوسی.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.