آژده
[ژْ / ژَ / ژِ دَ / دِ] (ن مف) آزده. آجیده. آژیده. آجده. خلیده با چیزی نوک تیز :
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند سوک(1) خوشهء جو باد آژده.
شاکر بخاری.
بداغی جگرْشان کنی آژده
که بخشایش آرند دام و دده.فردوسی.
|| مجازاً، خسته. مجروح. حزین. غمین :
نه مردم شمر بل ز دیو...
آژغ
[ژُ] (اِ) رجوع به آزغ شود.
آژفنداک
[فَ] (اِ) آزفنداک. آفنداک.
آژگن
[گِ] (ص مرکب، اِ مرکب) دری مُشبک که از پس آن توان دیدن. غلبکن.
آژن
[ژَ] (ن مف مرخم) این کلمه در عقیب بعض اسماء درآید و بکلمه معنی وصف مفعولی دهد، چون تیرآژن و شمع آژن، که بمعنی به تیرآژده و بشمع آژده باشد :
کَشَف کردار هر کو سر کشید از طوق امرت سر
بسان خارپشتش کرد شست چرخ تیرآژن.
سید ذوالفقار شیروانی.
آژند
[ژَ] (اِ) گل یا شفتهء دیگر که میان دو خشت گسترند پیوستن بیکدیگر را. ملاط. اَژند. || گل و لای که در ته آبی نشیند. || گِلابه.
آژندن
[ژَ دَ] (مص) ملاط یعنی آژند میان دو خشت و مانند آن گستردن، پیوستن آن دو را. || آجیدن. و رجوع به آزندن شود.
آژنده
[ژَ دَ / دِ] (نف) آنکه گل میان دو خشت گسترد. || آنکه آجیده و آژده کند.
آژندیدن
[ژَ دی دَ] (مص) آژندن. ملات و گل میان دو خشت یا آجر و سنگ گستردن دوسانیدن آن دو را.
آژندیده
[ژَ دی دَ / دِ] (ن مف)بملاط کرده.
آژنگ
[ژَ] (اِ) چین. شکن. شکنج. انجوغ. نَوَرد. ترنجیدگی که بر اندام افتد از خشم یا پیری و یا بیماری :
بماندستم چون فنگ در این خانه و دلتنگ(1)
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ.
حکاک.
دلی را پر از مهر دارد سپهر
دلی پر ز کین و پرآژنگ چهر.فردوسی.
چو کاوس دژخیم دیگر...
آژنگ چهر
[ژَ چِ] (اِخ) لقب رادبرزین :
همان نیز چون قارن و برزمهر
دگر رادبرزین آژنگ چهر.فردوسی.
آژنگ گرفتن
[ژَ گِ رِ تَ] (مص مرکب)چین، شکن، شکنج، گره، انجوغ پیدا کردن. ترنجیدن. نورد پیدا کردن. منقبض شدن. متشنج گشتن. تقلص.
آژنگ ناک
[ژَ] (ص مرکب) شکن، شکنج، چین، نورد، گره، انجوغ دار. ترنجیده. چین خورده. کیس. || مواج. || منقبض. گرفته.
آژنگ ناکی
[ژَ] (حامص مرکب) صفت و چگونگی آژنگ ناک. شکن، شکنج، چین، نورد، انجوغ گرفتگی. چین خوردگی. || انقباض. || تشنج. || کیسی.
آژور
(ص مرکب) در بعض فرهنگهاآزور ضبط کرده اند و بیت انوری را که در فرهنگها برای آزور نیز شاهد آمده مثال آورده اند. و ظاهراً تصحیف آزور باشد.
آژوغ
(اِ) آژُغ. آزوغ. آزُغ. اَزغ.
آژیانه
[نَ / نِ] (اِ) فرش زمین از مرمر و گچ کرده. || فرش زمین از سنگ و خشت پخته :
برای زینت درگاه عالیت
ز مهر و ماه کردند آژیانه.عمید لوبکی.
آژیخ
(اِ) در بعض فرهنگها به این کلمه معنی رمص یعنی آب خشک و سطبر شدهء کنج چشم داده اند که امروز قی و در گیلان کَنَد گویند، و بیت ذیل را شاهد آورده اند :
همواره پرآژیخ است آن چشم فژاگن
گوئی که دو بوم آنجا بر، خانه گرفته ست.
عمارهء مروزی.
لکن ظاهراً...
آژیدن
[دَ] (مص) آژدن. آجیدن.