آب بین
(نف مرکب) آب شناس.
آب بینی
(حامص مرکب) عمل آب بین.
آب بینی
[بِ بی] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) مخاط. مُرگ. خلم.
آب پاش
(اِ مرکب) آوندی که بدان بر زمین و گُل و چمن آب پاشند. رشاشه. آب پاچ.
آب پاشی
(حامص مرکب) عمل آب پاشیدن بر گل و جز آن.
آب پخته
[پُ تَ / تِ] (اِ مرکب) آش اماج. || آب سرد. آب سر. || (ن مف مرکب) جوشانیده.
آب پز
[پَ] (ن مف مرکب) تخم مرغ یا گوشت به آب ساده و بی روغن پخته. مسلوق و مسلوقه.
آب پشت
[بِ پُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نطفه. منی. آب مردی :
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.سنائی.
آب پنیر
[بِ پَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)ماءالجبن. (تحفه).
آبت
[بِ] (ع ص) سخت گرم (روز).
آبتاب
(نف مرکب / ص مرکب) مشعشع.
آب تابه
[تا بَ / بِ] (اِ مرکب) ظرفی که در آن آب گرم کنند. || ابریق. آفتابه.
آب تاختن
[تَ] (مص مرکب) میختن. میزیدن. (صحاح الفرس) :
ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت
که از هیبتش شیر نر آب تاخت.رودکی.
و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن. (التفهیم).
آب تبرستان
[بِ تَ بَ رِ] (اِخ) نام چشمه ای بر کوهی از تبرستان که گویند چون بانگ بر او زنی بازایستد و چون بازایستی روان شود.
آب تبریه
[بِ تَ بَ ری یَ] (اِخ) بگفتهء فرهنگ نویسان نام چشمه ای است نزدیک اردن که هفت سال روان و هفت سال خشک است.
آب تراز
[تَ] (اِ مرکب) طراز بنایان که در درون آب دارد.
- آب تراز کردن زمین؛ تسطیح آن برای جریان آب.
آب ترازو
[تَ] (اِ مرکب) دانش تسطیح زمین و کاریز سهولت جریان آب را.
- آب ترازو کردن؛ تسطیح زمین و کاریز بصورتی که آب جریان کند.
آب تراش کردن
[تَ کَ دَ] (مص مرکب) خراشیدن خیار و خربزه و امثال آن با کفچه سهولت مضغ را.
آب تره
[تَ رَ / رِ] (اِ مرکب) گیاهی است آبی با برگهای مایل بتدویر و زبانگز چون ترتیزک و در چهارمحال اصفهان آن را بَکلو گویند، و آن از احرار بُقول است.
آب تنزیه
[بِ تَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) پیش یهود آبی است آمیخته بخاکستر گاو سوخته [ گاوی سرخ که بنی اسرائیل بکشتن و سوختن آن مأمور شدند ] و چوب سرو و زوفا و ارغوان و آن را بر تن کسی که مس میت کرده ریزند، و آن کس که پس...