ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) ابن عبدالله بن بریده الاسلمی. (قاضی...) وفات او به سال 115 ه . ق. بود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) ابن نوبخت. منجّم خبیر حاذق. فارسی الاصل پدر او نوبخت نیز منجمی فاضل و در خدمت منصور بود و چون پیری ویرا دریافت خلیفه گفت کار خویش به پسر واگذار و او پسر را نزد خلیفه برد. ابن قفطی آورده است که ابوسهل گفت چون با پدر...
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) ابن یزدجردبن مهمندار کسروی. او راست کتابی در وصف بغداد، از کویها و برزنها و حمّامات و مساجد و جز آن.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن علی عارض لشکر بزمان مسعودبن محمود سبکتکین. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507 شود. و شاید ممدوح فرّخی در دو قصیدهء ذیل، همین بوسهل باشد؟
عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
فرخی.
خواجه عمید عارض لشکر عمید...
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمّدبن عاصم حلوانی. رجوع به احمد... شود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) احمدبن محمّد زوزنی.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) ارجانی طبیب. مولد او ارجان فارس. وی به شیراز مقیم بود و در خدمت ابوکالیجار عمادالدوله مرزبان بسر میبرد و جاه و مقامی رفیع داشت سپس زن ابوکالیجار که دختر عم وی بود او را به قصد مسموم کردن یکی از پردگیان پادشاه متهم کرد و سلطان،...
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) اسماعیل. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 468، 469، 470 و 639 شود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت. یکی از کبار علما و متکلّمین شیعه. او عالمی فاضل و متکلّمی بارع است و ناشی میگفت که ابوسهل استاد وی بود. و آنگاه که مجلس گفتی جماعتی از متکلّمین در محضر او اجتماع داشتند و بزمان...
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) ایّوب بن محمد یمامی. محدّث است و لقب وی ابوالجمل است.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) بریده بن الحُصیب اسلمی. صحابی است.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) بیژن... رجوع به ابوسهل ویجن... شود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) پرده دار. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552 شود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) تمام بن بزیع. محدّث است و معلی بن اسد از او روایت کند.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) جعفی. عروه بن عبدالله بن قشیر. رجوع به عروه... شود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) جنبذی. رجوع به ابوسهل خجندی شود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) حربن مالک بن الخطاب العنبری. او از شعبه روایت کند.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) حسام بن مصک البصری. محدّث است.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) حلوانی. احمدبن محمد بن غانم. رجوع به احمد... شود.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) حمدوی. احمدبن حسن یکی از امراء دربار مسعودبن محمود غزنوی. و مسعود او را بضبط ولایات عراق منصوب کرد و میان علاءالدوله و ابوسهل محاربه روی داد علاءالدوله منهزم گشت و ابوسهل به اصفهان درآمد و در سال 426 ه .ق. که اهالی قم و ساوه به...
