ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) علی بن حوشب فزاری. محدّث است و ولیدبن مسلم از او روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) عمران بن نمران. محدّث است.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) فخرالدین داود بناکتی. رجوع به ابوسلیمان داودبن ابی الفضل شود.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) فرات بن سائب الجزری. محدّث است.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) قره بن سلیمان البصری. محدّث است.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) کیسان بن معرف نحوی هجیمی. رجوع به کیسان... شود.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) لیثی. تابعی است. عبدالله بن ولید از او و او از ابی سعید و او از پیامبر روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) مالک بن حارث اللیثی. صحابی است و بعضی مالک بن الحویرث گفته اند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) مالک بن الحویرث الانصاری. صحابی است.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) محمد بن سلیمان بن ابی الدرداء. تابعی است و از سعیدبن عبدالعزیز روایت کند.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) محمد بن طاهربن بهرام سجستانی منطقی نزیل بغداد. او شاگرد متّی بن یونس و امثال او بود و سپس خود بتدریس علوم آموخته پرداخت و رؤسا و بزرگان از هر سوی قصد او کردند و خانهء او پناهگاه اهل علوم قدیمه بود و محمد بن عبدون...
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) محمد بن عبدالله الحافظ. رجوع به محمد... شود.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) محمّدبن مسعود بستی معروف به مقدسی. رجوع به محمّد... شود.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) محمد بن نصر بستی مقدسی. رجوع به محمد... شود.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) مقدسی. گفته اند او یکی از مؤلفین رسائل اخوان الصّفاست.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) منطقی. رجوع به ابوسلیمان محمّدبن طاهربن بهرام سجستانی شود.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) نیلی. او در مائهء چهارم میزیست و از مریدان ابوالحسین قرافی بود و سخت تنگدست و فقیر بود چنانکه خشت بالین میکرد. وقتی نزد ابوالحسین شد و جامهء خَلَق در بر داشت و سر ابوالحسین ببوسید ابوالحسین گفت یا اباسلیمان جامه سخت خَلَق داری، لکن من...
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) وافربن سلیمان کوفی. محدّث است.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) همام المؤذن. محدّث است.
ابوسلیمان
[اَ سُ لَ] (اِخ) یحیی بن یعمر الوشقی النحوی البصری العدوانی. رجوع به یحیی... شود.
