ابوسواج
[اَ سُ] (اِخ) ضبی. برادر بنی عبد مناه بن بکر است. (قاموس).
ابوسواده
[اَ سَ دَ] (اِخ) موسی بن محراق. محدّث است.
ابوسود
[اَ] (اِخ) ابن وکیع تمیمی جدّ وکیع بن حسان. صحابی است و گویند او در اول مجوسی بود.
ابوسود
[اَ] (اِخ) الادانی. صحابی است.
ابوسوده
[اَ دَ] (اِخ) برادرزادهء ابوایّوب انصاری است و از عم خویش روایت کند.
ابوسولع
[اَ سَ لَ] (ع اِ مرکب)(1) وُضَیْحا. بقرالوحش.
(1) - Oryx Beatix.
ابوسوم
[اَ] (معرب، اِ) (معرب از اُپُس سوم)(1) جانوری به آمریکا و مادهء او را کیسه گونه ای به زیر شکم است که بچگان خویش در خردی گاه حمل و نقل و حفظ از جانوران دیگر در آن جای دهد.
(1) - Opossum. Sarigue.
ابوسوید
[اَ سُ وَ] (اِخ) صحابی است.
ابوسوید
[اَ سُ وَ] ابن غَفَلَه. محدّث است و شاید ابو در نسخهء منقوله عنها زائد و این همان سویدبن غفلهء معروف باشد.
ابوسوید
[اَ سُ وَ] (اِخ) قضاعی. از تبیع حدیث شنیده است.
ابوسوید
[اَ سُ وَ] (اِخ) المنقری. صحابی است.
ابوسویره
[اَ سُ وَ رَ] (اِخ) جبله بن سُجَیم. تابعی و شیخ ثوری است.
ابوسویف
[اَ سُ وَ] (ع اِ مرکب)(1) یا شعیر ابوسویف. قسمی جو.
(1) - Hordeum Bulbosum.
ابوسویه
[اَ سَ وی یَ] (اِخ) محدّث است و از سبیعه روایت کند.
ابوسویه
[اَ سَ وی یَ] (اِخ) صحابی است.
ابوسویه
[اَ سَ وی یَ] (اِخ) یا ابوسوید انصاری یا جهنی. صحابی است.
ابوسویه
[اَ سَ وی یَ] (اِخ) سهل الفقیمی. محدّث است.
ابوسهل
[اَ سَ] (ع اِ مرکب) کبوتر. ابوالهدیل. ابوعکرمه. (مهذب الاسماء). حمام. حمامه. ورقاء. کالوج. سماروک. || آفروشه. خبیص. خبیصه. حلوای سفید. حلوای خانگی. ابوطیب. ابوصالح.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) صحابی است و صاحب استیعاب گوید: او را نشناختم.
ابوسهل
[اَ سَ] (اِخ) ابراهیم بن عبدالرحمن مولی موسی بن طلحه. محدّث است.
