ابورایه
[اَ یَ] (اِخ) رجوع به ابورابه شود.
ابورباح
[اَ ؟] (ع اِ مرکب) شویرک. (مهذب الاسماء).
ابورباح
[اَ رَ] (اِخ) ابن ابی الحکم بن حبیب الثقفی. عمر بن ذر از وی روایت کند.
ابورباح
[اَ رَ] (اِخ) اسلم، والد عطاءبن ابی رباح. محدث است. و عطاء سیاه و معلم کُتّاب بود.
ابورباح
[اَ رَ] (اِخ) الفدکی یا الفرکی. او از ابن عمر و از او عکرمه بن عمار روایت کند.
ابورباح
[اَ رَ] (اِخ) کوفی. محدث است.
ابوربیع
[اَ رَ] (اِخ) خلف بن ربیع. در یکی از مسمطات منسوب به منوچهری دامغانی ممدوح خلف بن ربیع مکنی به ابوالربیع است و نمیدانم کیست:
لاله مشکین دل و عقیقین طرف است
چون آتش اندراوفتاده به خَف است
گل با دوهزار کبر و ناز و صَلَف است
زیرا که چو معشوقهء خواجه خلف است
آن...
ابوربیع
[اَ رَ] (اِخ) کفیف. یکی از مشاهیر اهل طریقت، از مردم مالقهء اندلس، شاگرد ابومحمد سیدبن علی فخار، معاصر به ابتدای سلطنت آل ایوب در مصر و شام. وفات او ظاهراً در حدود 560 ه . ق. بوده است. یافعی و نیز جامی در نفحات شرح حال او را آورده...
ابوربیعه
[اَ رَ عَ] (اِخ) ایادی. محدث است و از ابن بریده روایت کند.
ابوربیعه
[اَ رَ عَ] (اِخ) زراره بن ابی الخلال العتکی. محدث است.
ابوربیعه
[اَ رَ عَ] (اِخ) زیدبن عوف، معروف به فهر. محدث است.
ابوربیعه
[اَ رَ عَ] (اِخ) سنان بن ربیعه البصری. محدث است.
ابوربیعه
[اَ رَ عَ] (اِخ) ممویهء اصفهانی. رجوع به ممویه... شود.
ابوربیعه
[اَ رَ عَ] (اِخ) مهلهل بن ربیعه. رجوع به مهلهل... شود.
ابورجاء
[اَ رَ] (ع اِ مرکب) سُفره. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). کندوری. بساط الرحمه. (السامی فی الاسامی). کندوره. دستارخوان. دسترخوان. سماط. دست خوان. نَطع. سارق.
ابورجاء
[اَ رَ] (اِخ) محدث است و از ابوجحیفهء صحابی روایت کند.
ابورجاء
[اَ رَ] (اِخ) الجعفی. عبدالله الداناج از او روایت کند.
ابورجاء
[اَ رَ] (اِخ) حصین بن یزید الکلبی. صحابی است.
ابورجاء
[اَ رَ] (اِخ) روح بن المسیب الکلبی. محدث است و مدینی از او روایت کند.
ابورجاء
[اَ رَ] (اِخ) زید الاحمصی. محدث است.
