ابورابه
[اَ بَ] (اِخ) ابورایه. قریه ای بساحل غربی دجله میان قصر سعدی و شطحه.
ابوراسب
[اَ سِ] (اِخ) البجلی. شاعر عرب. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابوراشد
[اَ شِ] (ع اِ مرکب) قرد. (المزهر). کپی. حمدونه. بوزینه. میمون.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) او از عمار و از او عدی بن ثابت روایت کند.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) الازدی عبدالرحمن بن عبد. صحابی است. او بزمان جاهلیت به ابومعاویه یا عبدالعزی بن معاویه معروف بود.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) تنوخی. محدث است و صفوان بن عمرو از وی روایت کند.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) حبرانی. محدث است. او از ابوامامه و از او سلام و حبیب بن عبید روایت کنند.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) کوفی. محدث است و علی و عبدالعزیزبن سیاه از او روایت کند.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) المثنی بن زرعه. محدث است و از محمد بن اسحاق روایت کند.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) مولی عبیدبن عمیر. اعمش از وی روایت کند.
ابوراشد
[اَ شِ] (اِخ) نافع بن ازرق. پیشوای ازارقه، فرقه ای از خوارج. رجوع به نافع... شود.
ابورافع
[اَ فِ] (ع اِ مرکب) ابن عرس. راسو. موش خرما. ابوالحکم. (المزهر).
ابورافع
[اَ فِ] (اِخ) ابراهیم. صحابی است. رجوع به ابورافع هرمز شود.
ابورافع
[اَ فِ] (اِخ) اسلم قبطی. مولی رسول صلوات اللهعلیه. صحابی است. رجوع به ابورافع هرمز... شود.
ابورافع
[اَ فِ] (اِخ) اسماعیل بن رافع. محدث است.
ابورافع
[اَ فِ] (اِخ) الصائغ، نفیع. از علمای تابعین است و درک جاهلیت نیز کرده است. ثابت البنانی و قتاده از او روایت کنند.
ابورافع
[اَ فِ] (اِخ) مولی ام السلمه، عبدالله بن رافع. تابعی است. رجوع به حبیب السیر ج1 ص137 شود.(1)
(1) - حبیب السیر، نشانه ای است برای کتاب حبیب السیر، چ 1 طهران.
ابورافع
[اَ فِ] (اِخ) مولی رسول الله و یا مولی العباس. صحابی است. رجوع به ابورافع هرمز... شود.
ابورافع
[اَ فِ] (اِخ) هرمز یا ابراهیم یا اسلم قبطی. یکی از صحابه و مولی رسول صلی اللهعلیه وآله. بطوری که از فهرست نجاشی معلوم میشود او نخستین کس است که در اسلام فقه نوشت و کتاب او موسوم به کتاب السنن والاحکام والقضایا است. ابورافع با امیرالمؤمنین علی علیه السلام...
ابوراکه
[اَ ؟] (اِخ) تابعی است. او از علی و سدی از وی روایت کند.
