ابوذبان
[اَ ؟] (اِخ) لقب عبدالملک بن مروان بن الحکم است.
ابوذبیان
[اَ ذُبْ] (اِخ) خلیفه بن کعب. محدث است و شعبه از او روایت کند.
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) او راست: کتاب فضائل القرآن. (کشف الظنون).
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) احمدبن ابراهیم بن محمد حلبی، معروف به سبط العجمی. رجوع به احمد...، و رجوع به سبط العجمی شود. و حاجی خلیفه در موضعی نام او را احمدبن البرهان ابراهیم سبط بن العجمی آورده است.
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) حازم بن محمد بن یونس بن قیس بن ابی غرزه. محدث است.
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) شامی. محدث است. او از ابواسحاق الهمدانی و از او یحیی بن زکریا روایت کند.
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) طرسوسی. او راست: الخصال فی فروع الحنفیه.
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) عبدبن احمدبن محمد هروی مالکی. محدث مشهور. او در هرات و سرخس و بلخ و مرو و بصره و دمشق و مصر استماع حدیث کرد و دیری بمکه مجاور بود و با دارقطنی و جمعی کثیر از اهل حدیث صحبت داشت. او راست: تفسیری بر قرآن کریم....
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) عبدالرحمن بن فضاله. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) عمر بن ذرّبن عبدالله بن زراره بن مسعودبن معاویه بن منبه بن غالب بن وقش بن قاسم بن موهبه بن دعام کوفی همدانی. فقیه و محدث و قاضی. او مردی صالح و عابدی بلندمرتبت است. از عطاء و مجاهد روایت کند. وکیع و اهل عراق از او...
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) الغِفاری، و بعضی ابوالذر گفته اند و اکثر و اشهر اوّلی است. در نام و نسب او اختلافات بسیار است و مشهورتر جندب بن جناده و مادر او رمله بنت الوقعیه است از بنوغفار. یکی از کبار صحابه و از مؤمنین قدیم، گویند او پس از چهار...
ابوذر
[اَ ذَرر] (اِخ) کشی، خراسانی. منوچهری در بیت ذیل نامی از این شاعر خراسانی کشی برده است:
در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی
و آن صبور پارسی و آن رودکیّ چنگ زن.
و در لغت نامهء اسدی بیت ذیل از ابوذر آمده است شاهد کلمهء سنگله:
گفتم که ارمنی است مگر خواجه...
ابوذر
[اَ ذَ] (اِخ) محمد بن غنیم بصری. محدث است.
ابوذر
[اَ ذَ] (اِخ) مصعب بن محمد خشنی بن مسعودبن ابی رُکب. او مانند پدر خویش از نحات مغرب است و هر دو از مردم رُکَب شهری به یمن باشند.
ابوذر
[اَ ذَ] (اِخ) هروی. رجوع به ابوذر عبدبن احمد... شود.
ابوذر
[اَ ذَ] (اِخ) همدانی. رجوع به ابوذر عمر بن ذر... شود.
ابوذراع
[اَ ذَ] (اِخ) تابعی است و از عثمان بن عفان روایت کند.
ابوذراع
[اَ ذَ] (اِخ) سهیل بن ذراع. محدث است.
ابوذراعهء جرجانی.(1)
[اَ ؟ عَ یِ جُ](اِخ) او را ابوذراعهء معمری نیز گفته اند. از اوست:
اگر بدولت با رودکی نه همسانم
عجب مکن سخن از رودکی نه کم دانم
اگر بکوری چشم او بیافت گیتی را
ز بهر گیتی من کور بود نتوانم.
هر آنکسی که نباشد ز اخترش اقبال
بود همه هنر او بخلق نامقبول
شجاعتش همه...
ابوذر بوزجانی
[اَ ذَ رِ زَ] (اِخ) یکی از اعاظم مشایخ متقدمین. شرح حال او در نفحات الانس جامی آمده است و این قطعه از اوست:
تو بعلم ازل مرا دیدی
دیدی آنگه بعیب بخْریدی
تو بعلم آن و من بعیب همان
رد مکن آنچه خود پسندیدی.
و از اشعار عربی اوست:
یعرفنا من کان من جنسنا
و سائر...
