آراستک

[تَ] (اِ) پرستوک.


آراستگی

[تَ / تِ] (حامص) چگونگی و حالت و صفت آراسته.


آراستن

[تَ] (مص) (از پهلوی آرو، ایستادن، برخاستن، دور شدن) زیب. زین. تقیین. تزیین. تجمیل. تحلیه. توشیح. تزویق. زبرجه. بزیب و زینت مزیّن کردن. تحسین کردن. متحلی کردن. آمودن. زیور کردن. آذین کردن. بگلگونه و غازه کردن :
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.رودکی.
چو بشنید خاقان بیاراست گاه
بفرمود...


آراستنی

[تَ] (ص لیاقت) از در آراستن. درخور آراستن. که آراستن آن ضروری است. که آراستن آن واجب است.


آراسته

[تَ / تِ] (ن مف) آموده. موده. پدرام. مزیّن. مجمل. مُحلی. حالی. حالیه. مُطرّز. مزخرف. بغازه و گلگونه کرده :
گر زآنکه به پیراستهء شهر برآئی
پیراسته آراسته گردد ز رخانت.ابوشعیب.
و بهر پانزده روزی اندر وی [ اندر پریم قصبهء قارن ] روز بازار باشد و از همهء این ناحیت مردان و...


آراسته سخن

[تَ / تِ سُ خَ] (ص مرکب) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. (نوروزنامه).


آراسته شدن

[تَ / تِ شُ دَ] (مص مرکب) تزیّن. (دهار). ازدیان. تقین. تزتت.


آراسته کردن

[تَ / تِ کَ دَ] (مص مرکب) تزیین. آراستن. تقیین. قبن. تمویه.
- خویشتن را آراسته کردن؛ تصنع.


آراسته کننده

[تَ / تِ کُ نَنْ دَ / دِ](نف مرکب) آراینده. مزیِّن. پیراینده.


آراض

(ع اِ) جِ اَرض.


آراقوا

[قَ] (معرب، اِ) سیاهک. (برهان). گندم سنگ. رجوع به اَراقوا شود.


آراقیطون

(معرب، اِ) (از لاطینی آرکتولاپّا) باباآدم. اَراقیطون. اَرقیطون. (تحفه).


آراک

(اِ) جزیره. و ظاهراً مصحف آداک است.


آراکس

(اِخ) نام قدیم رودخانه ای در ایران بطول 700 هزار گز که از نزدیکی تخت جمشید گذشته و برود مدوس پیوسته بخلیج فارس می ریخته است. || نام رودخانه ای در مرز ایران به آذربایجان که برود کر پیوندد. رود ارس.


آراکوزیا

(اِخ) رجوع به آراخوزیا شود.


آرال

(اِخ) نام دریاچهء بزرگ مشهور بدریای آرال به آسیا در ترکستان غربی بوسعت 67 هزار کیلومترمربع. رود سیحون و جیحون بدان ریزد و این دریاچه بعلت خشکی هوای اطراف و ماسه و فُرش که رودها با خود بدان آرند رو بکاهش دارد.


آرام

(اِ) سَکن. سکون. آرامش. ثبات. مقابل جُنبش. تَوَقف. درنگ. || آهستگی. مقابل شتاب :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.دقیقی.
از آرام و جنبش نبد پیش چیز
همان هر دو چیز آفریده است نیز.فردوسی.
چو آرام یابی برستی ز رنج.فردوسی.
نگه...


آرام

(ع اِ) جِ رئم. آهوان سپید :
دیده از کبک در ایام تو شاهین شاهین
کرده با شیر بدوران تو آرام آرام.
سلمان ساوجی.
|| جِ اِرَم. نشانهای راه از سنگها در بیابان یا نشانه های قبیلهء عاد.


آرام

(اِخ) بروایت تورات، نام پنجمین فرزند سام بن نوح. || نام سوریه و شام و بین النهرین مسکن آرامیان فرزندان آرام بن سام بن نوح.


آرام

(اِخ) نام کوهی یا آن کوه که میان مکه و مدینه است. || نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر و یا نام مادر ایشان و یا نام قبیلهء ایشان. || نام آبی بدیار جذام در اطراف شام.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.