ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) عسکری. احمدبن سعدبن محمد صوفی ادیب نحوی. مولد او پس از 690 ه . ق. و به دمشق میزیست و شاگرد ابی حیان و ابی جعفربن زیّات بود و او را تصانیف چند است و750 ه . ق. درگذشت. (از بغیه).
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) عمیر. رجوع به عمیر... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) عنبر. در لغت نامهء اسدی بیت ذیل از او شاهد آمده است:
نهاده روی بحضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) عیسی بن اسحاق. رجوع به عیسی... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن ابراهیم بن عبدالله الکوفی. رجوع به فضل... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن احمد. رجوع به ابوالعباس اسفراینی فضل... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن حاتم نیریزی. او درعلم نجوم و خاصه در هیئت مشار بالبنان بود و از کتب اوست: کتاب الزیج الکبیر. کتاب زیج الصغیر. کتاب سمت القبله. کتاب تفسیر. کتاب الاربعهء بطلمیوس. کتاب احداث الجو و آنرامعتضد خلیفهء عباسی کرده است و کتاب البراهین و...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن الربیع بن یونس بن محمد بن عبدالله بن ابی فروه. مولی عثمان بن عفان، مسمی به کیسان. رجوع به فضل... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن زیاد. از روات حدیث است و از عبادبن عباد روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن سهل سرخسی برادر حسن بن سهل. رجوع به فضل... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن عباس ربنجنی شاعر سامانیان معاصر رودکی. او راست در رثاء نصربن احمد سامانی و تهنیت جلوس امیر نوح بن منصور:
پادشاهی گذشت خوب نژاد
پادشاهی نشست فرخ زاد
از گذشته جهانیان غمگین
وز نشسته جهانیان دلشاد
بنگر اکنون بچشم عقل نکو
کانچه از ما گرفت ایزد داد
گر چراغی ز...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن العلاء. یکی از روات حدیث و از سفیان ثوری روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن محمد بن ابی محمد. رجوع به فضل... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن محمد بن یحیی المبارک الیزیدی. رجوع به فضل... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن مروان بن ماسرخس وزیر المعتصم. رجوع به فضل شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) فضل بن یحیی بن خالدبن برمک برمکی. رجوع به فضل... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) القادر بالله احمدبن اسحاق بن المقتدر. رجوع به قادر... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) قاسم بن کثیر اسکندرانی. از روات حدیث است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) قصاب احمدبن محمد بن عبدالکریم آملی. یکی از مشایخ تصوف و مرید محمد بن عبدالله طبری. او در نیمهء دویم مائهء چهارم میزیست و معاصر بود با عضدالدولهء دیلمی. و شیخ ابوالحسن خرقانی صحبت ابوالعباس دریافته و دیری بخانقاه او روز گذرانیده است. و گویند...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) قیسی. احمدبن عبدالمؤمن بن موسی بن عیسی بن عبدالمؤمن قیسی شریشی. رجوع به احمد و رجوع به ابوالعباس شریشی شود.