ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) الکتّاب. از اصحاب واسطی معتزلی است. او راست: کتاب نقض. کتاب الاراده صفه فی الذات. (ابن الندیم).
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) کواری. احمدبن عبدالسلام ادیب و شاعر. معاصر ابویوسف یعقوب بن المنصورالموحّدی. او راست: کتاب صفوه الادب و دیوان العرب. و آنرا به نام یعقوب کرده است و این کتاب نزد مردم مغرب چون الحماسه است نزد اهل مشرق. وفات ابی یوسف ممدوح ابوالعباس به سال...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) لوکری. فیلسوف و شاعر از خاندانی جلیل بمرو. وی در حکمت شاگرد بهمنیار بود و فلسفه را او در خراسان انتشار داد و در آخر عمر نابینا گشت. وی را دیوان شعری است و هم بمرو درگذشته است. و شمس الدین محمد بن محمود شهرزوری...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) مأمون بن هارون خلیفهء عباسی. رجوع به مأمون... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) مأمون بن مأمون خوارزمشاه. بازپسین امیر این خاندان. معاصر سلطان محمود غزنوی. و محمود حرهء کالجی دختر سبکتکین را بزنی بوی داد. و دولت مأمونیان پس از درگذشتن او برافتاد. ابوریحان بیرونی هفت سال در خدمت وی بود و ابومنصور چند کتاب از تألیفات خویش...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) مُبرّد. محمد بن یزید. رجوع به مبرد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن ابی عقال. رجوع به محمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن احمدبن عبدالله ابوالعبر. رجوع به محمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن احمد معمری. رجوع به محمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن اسحاق السراج. از علما و زهاد بمائهء سیم. وفات او به سال 313 ه . ق. بود. رجوع به حبیب السیر ج1 ص301 شود. و رجوع به محمد بن اسحاق بن ابراهیم حافظ... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن حسن بن دینار الاحول. رجوع به ابوالعباس احول... و رجوع به احول ابوالعباس محمد بن حسن.... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن خلف المرزبان. عالم نحوی لغوی. از مردم ایران. او راست: کتاب الحاوی فی علوم القرآن. کتاب الحماسه. کتاب اخبار عبدالله بن جعفربن ابیطالب. و رجوع به محمد بن خلف... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن سمّاک القاص. از روات حدیث است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن صبیح بن السماک الکوفی. رجوع به ابن سماک ابوالعباس... و رجوع به محمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن عبدالله عبدون حنفی. رجوع به محمد شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد بن یزیدبن عبدالاکبر بصری ازدی معروف به مبرد. رجوع به مبرد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) محمد راضی. خلیفهء عباسی. رجوع به راضی... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) مدینی ذباب بن محمد. از روات حدیث است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) مراکشی. او راست: عنوان الدلیل فی مرسوم خط التنزیل.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) مرزبان بن رستم بن شروین ملقب به اصفهبد جیل جیلان معاصر سبکتگین و محمود غزنوی. رجوع به مرزبان... شود.