ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) بیروتی شافعی. ملقب بشهاب الدین. وی نزهه الحساب احمدبن هائم را شرح و خاتمه ای بر آن افزوده است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) تاش. الحاجب او از ممالیک ابوجعفر عتبی بود و ابوجعفر عتبی بقولی پدر ابوالحسین عتبی و ببعض اقوال یکی از اقربای اوست و آنگاه که امیر شیخ حسین وزارت امیررضی نوح بن منصور یافت ابوالعباس تاش را منصب امیر حاجبی بزرگ دادند و در تاریخ...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) تبّانی حنفی (امام...). جد امام بوصادق تبّانی و رئیس دودهء تبانیان است و به بغداد میزیست بروزگار هارون الرشید عباسی و تلمیذ ابویوسف یعقوب بن ایوب از اصحاب ابی حنیفه بود. رجوع به آل تبّان. و رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194 و...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) تقی الدین احمدبن محمّد شمنی. قسطنطینی. مولد او اسکندریه و منشأ او قاهره است و بدان شهر علم آموخت و در بیشتر علوم وقت صاحب مهارت شد و مرجع اهل علم گشت و منصب خطابت و مشیخت تربت قایتبای بدو مفوض گشت. جلال الدین سیوطی...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ثعلب نحوی. احمدبن یحیی بن زیدبن سیار. رجوع به ثعلب... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ)جراب الدوله ریح. احمدبن محمد بن علوجهء سیستانی. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) جرجانی. احمدبن محمد جرجانی شافعی. رجوع به احمد... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) جعفربن احمد مروزی. رجوع به جعفر... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) جعفربن محمد مستغفری. رجوع به ابوالعباس مستغفری و رجوع به جعفربن محمّد مستغفری شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) حاجب. رجوع به ترجمهء تاریخ یمینی چ طهران ص261 شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) حاکم بأمرالله احمد. دومین خلیفهء عباسی به مصر. رجوع به حاکم بامرالله... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) حاکم بأمرالله احمدبن المستکفی پنجمین خلیفهء عباسی مصر. رجوع به حاکم بامرالله... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) حروری. در حبیب السیر چ طهران (ج 1 ص 404) این نام بصورت مضبوط فوق آمده است و او را مؤلف صفه الادیب و دیوان العرب میخواند و این سهوالقلم ظاهراً از کاتب است. چه نسبت ابوالعباس کواری است نه حروری و کتاب نیز یکی...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ)حسام الدوله تاش. او از دست امیر نوح سامانی، امیر خراسان بود. رجوع به ص 327 و 350 حبیب السیر ج1 شود. و رجوع به ابوالعباس تاش شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) حماد. از روات حدیث است. و از ابی رجاء عطاردی و از او شیبان بن فروخ ایلی روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) حریطی. محدّث است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) خضر پیامبر را گویند کنیت ابوالعبّاس دارد. رجوع به قاموس و دیگر امّهات شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) خضراوی. احمدبن علی بن احمد نحوی لغوی. وی از مردم باجه بود و بیشتر بلاد اندلس را در طلب علم بپیمود و در جزیره الخضراء اقامت گزید و چندی در اوکش قضا راند و به سال 500 یا 545 ه . ق. درگذشت. (روضات الجنات...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) خضربن ثروان بن احمد ثعلبی. از علمای نحو است و مولد او سال 544 ه . ق. بوده است. رجوع به خضر... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) خضربن نصربن عقیل بن نصر اربلی. یکی از فقهای شافعیه است.