ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) نسوی. اصل او از نسای خراسان بود وسکونت گرفت. یکی از شیوخ طریقت تصوف و معاصر شیخ فقیر هروی و شیخ عمو بود. وفات وی در اواخر مائهء چهارم است و خواجه عبدالله انصاری در کتاب خود نقل حالات او کرده است. رجوع به نامهء...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) نفیس قطرسی. احمدبن ابوالقاسم عبدالغنی بن احمدبن عبدالرحمن بن خلف بن مسلم اللخمی مالکی. یکی از ادباء روزگار خود و او را دیوان شعری است. وفات وی بهفتادسالگی در سنهء 603 ه . ق. بود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) نهاوندی. احمدبن محمد بن فضل. یکی از اکابر مشایخ صوفیه در نیمهء آخر مائهء چهارم معاصر با الطایع لله عباسی و عضدالدوله و فخرالدولهء دیلمی. مولد او نهاوند و منشأ او بغداد است. وی مرید شیخ جعفر خلدی و پیر اخی فرج زنجانی و شیخ...
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدالابّان. رجوع به ولید... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن ابی الولید دمشقی. از روات حدیث است و از سعیدبن عبدالعزیز روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن عبدالملک. رجوع به ولید... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن عقبه الطحّان. او از ثوری روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن مسلم مولی قریش. رجوع به ولید... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن مسلم. او از ثوری و اوزاعی و مالک روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن مغیره. رجوع به ولید... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن نافع حرانی. از شعبه روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن یزیدبن عبدالملک. رجوع به ولید... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) ولیدبن یزیدبن عمیربن ابی عماره. از روات حدیث است و از ضمرهء شامی روایت کند.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) وهب بن جریربن حازم. تابعی است.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) هبه اللهبن محمد بن عبدالله الناشی الکاتب. رجوع به هبه الله... شود.
ابوالعباس
[اَ بُلْ عَبْ با] (اِخ) یحیی بن ایوب بصری.رجوع به یحیی... شود.
ابوالعبر
[اَ بُلْ عَ بَ] (ع ص مرکب)بیهوده گوی. فسوس کننده. ابوعبره.
ابوالعبر الهاشمی
[اَ بُلْ ؟ رِلْ شِ] (اِخ)مکنی به ابوالعباس محمد بن احمد و هو حمدون الحامض بن عبدالله بن عبدالصمدبن علی بن عبدالله بن عباس. معاصر هارون و تا زمان متوکل میزیسته است. جحظه گوید: احفظ و نیکوشعرتر از وی ندیدم و او هر صناعتی که در دنیا هست میدانست و...
ابوالعبره
[اَ بُلْ عَ بَ رَ] (ع ص مرکب)ابوعَبَره. ابوالعَبَر. بیهوده گوی. فسوس کننده. (منتهی الارب).
ابوالعبک
[اَ بُلْ عَ] (اِخ) بختیار. یکی از علمای موسیقی که رودکی شاعر مشهور، نواختن بربط از وی فرا گرفت. (لباب الالباب ج 2 ص 6).