آتش دست
[تَ دَ] (ص مرکب) جلد و چست در کار.
آتش دستی
[تَ دَ] (حامص مرکب)صفت آتش دست.
آتش دهقان
[تَ شِ دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آتشی است که دهقانان پس از حصاد بر بازماندهء کشت زنند تا زمین قوت گیرد :
فلک چون آتش دهقان زبان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی.
خاقانی.
آتش رنگ
[تَ رَ] (ص مرکب) سخت سرخ :
هست یکدانه لعل آتش رنگ
بهتر از صدهزار خرمن سنگ.
مکتبی.
-آب آتش رنگ؛ مجازاً، شراب :
برحذر باش زآب آتش رنگ
که تفش اژدها است، تاب نهنگ.اوحدی.
آتش روشن کردن
[تَ رَ / رُو شَ کَ دَ] (مص مرکب) افروختن آتش. || مجازاً، انگیختن فتنه و فساد.
آتش زا
[تَ] (نف مرکب) که آتش تولید کند.
آتش زاد
[تَ] (ن مف مرکب / ص مرکب)که از آتش زاده است.
آتش زبان
[تَ زَ] (ص مرکب) تیز و تند زبان :
سعدی آتش زبانم وز غمت سوزان چو شمع
با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست.
سعدی.
آتش زدن
[تَ زَ دَ] (مص مرکب) آتش اندرزدن. سوزانیدن :
بفرمود تا آتش اندرزدند
همه شهر توران بهم برزدند.فردوسی.
- آتش زدن در مالی؛ بگزاف صرف کردن آن، و یا فروختن آن بثمن بخس.
- آتش زدن کسی را؛ او را خشمگین کردن.
- موی کسی را آتش زده بودن؛ درست بوقت رسیدن او.
آتش زنه
[تَ زَ نَ / نِ] (اِ مرکب) چیزی که با آن بسودن و اصطکاک آتش پدید آرند، خواه از دو چوب باشد که زبرین را زند و زیرین را زنده گویند، و خواه از آهن و سنگ بود که آن را سنگ و چخماق خوانند. زند و زنده. قداحه. مقدحه....
آتش سرخ کن
[تَ سُ کُ] (اِ مرکب)جوّاله. آتش گردان.
آتش سری
[تَ سَ] (حامص مرکب)غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری :
مکن تیزمغزی و آتش سری
نه زینسان بود مهتر لشکری.فردوسی.
بگودرز فرمود پس شهریار [ کیخسرو ]
که رفتی کمربستهء کارزار
چو لشکر سوی مرز توران بری
مکن تیز دل را به آتش سری.فردوسی.
آتش سگ
[تَ شِ سَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام گیاهی است دوائی و آن را بتازی بنفسج الکلاب خوانند. (برهان). برنوف. ظاهراً این کلمه مصحف تس سگ است. رجوع به تس سگ شود.
آتش سوز
[تَ] (اِ مرکب) آتش سوزان. حریق. (دهار) :
بر آتش سوز گردآید همه کس
تو بر فریاد آتش سوز من رس.
(ویس و رامین).
آتش سیر
[تَ سَ / سِ] (ص مرکب)تندرو.
آتش شناسی
[تَشْ، شِ] (حامص مرکب) مبحث آتش و خواص آن.
آتش طبع
[تَ طَ] (ص مرکب) تند. تندخو.
آتش طور
[تَ شِ] (اِخ) آتشی که بر موسی تجلی کرد بطور.
آتش عنان
[تَ عِ] (ص مرکب) تند (سوار).
آتش فارسی
[تَ شِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به آتش پارسی شود.