آپکانه
[نَ / نِ] (ص، اِ) آبکانه. افکانه. آفکانه. (برهان).
آپلن
[پُ لُ] (اِخ) رجوع به افولن و ابلن شود.
آپوق
(اِ) پرباد کردن دهان و زدن دست در آن حال از بیرون سوی بر گونه، تا آوازی از میان دو لب برهم آورده برآید. لپق.
آپیخ
(اِ) پیخال:
همواره بر آپیخ است آن چشم فژا کند
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست.
عمارهء مروزی.(1)
(1) - در بعض نسخ فرهنگهای منسوب به اسدی کلمه ای به صورت مضبوطهء فوق آمده و بیت عماره را نیز مثل آورده اند و در بعض دیگر «پیخ» ضبط شده و همین...
آپیس
(اِخ) هاپی. گاو مقدس مصریان قدیم و معبود مردم ممفیس.
آپیون
[آپْ] (از یونانی، اِ) (از یونانیِ اُپیُن(1)) اَپیون. هَپیون. اَفیون. تریاک به استعمال امروز :
تلخی و شرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر به آپیون.رودکی.
(1) - Opion.
آتاب
(ع اِ) جِ اِتب. رجوع به اتب شود.
آتابای
(اِخ) نام تیره ای از ترکمانان. رجوع به اَتابای شود.
آتابیک
[بَ / بِ] (ترکی، ص مرکب، اِ مرکب) اَتابیک. رجوع به اتابک شود.
آتاش
(ترکی، ص مرکب، اِ مرکب) (گویا از ترکی جغتائی آد، نام + تاش، هم(1)) همنام. سَمیّ. و آن را آداش نیز گویند :
گر کار بنام استی از آتاشی عمّر
فرزند تو با عمّر بودستی هموار.
ناصرخسرو.
آتاش عبادلهء مغتفره. (راحه الصدور راوندی).
ای آنکه تراست ملک آتاش
با دیو و پری بزیر خاتم.
(راحه الصدور راوندی،...
آتا و اوتا
[وُ او] (اِ مرکب، از اتباع) در تداول عامه، همگی از بزرگ و کوچک، و گاه گویند آتا و اوتا بلند و کوتا؛ یعنی بلند و کوتاه.
آتبین
(اِخ) نام پدر فریدون :
چو ضحاک بگرفت روی زمین
پدید آمد اندر جهان آتبین.فردوسی.
فریدون که بد آتبینش پدر
مر او را که بد پیش از آن تاجور.فردوسی.
باز دگرباره مهرگان بدر آمد
جشن فریدون آتبین ببر آمد.منوچهری.
دشت عرب را پسر ذوالیزن
خاک عجم را پسر آتبین.سنائی.
خاصهء سیمرغ کیست جز پدر روستم
قاتل ضحاک کیست جز پسر...
آتربات
[تُ] (ص مرکب، اِ مرکب) آذربد. آتش پناه.
آتربات مانسارسپندان
[تُ سا رِ پَ](اِخ) (پسر قانون مقدس آتش پناه) نام موبدی وزیر شاپور دویم و شارح اَوِستا.
آترپاتن
[رُ تِ] (اِخ) نام قدیم و اصلی آذربایجان.
آترپاتنه
[رُ تِ نَ] (اِخ) آترپاتن.
آتسز
[سِ] (اِخ) اَتْسِز. نام سومین فرمانروای سلسلهء خوارزم شاهی است که از حدود 470 تا حدود 628 ه . ق. امارت داشته اند. آتسز پسر محمد بن انوشتکین و نخستین کسی است که در فرمانروایی خوارزم علم استقلال برافراشت. انوشتکین و پسرش محمد از جانب سلجوقیان حکومت خوارزم داشتند. آتسز...
آتش
[تَ] (اِ) (از زندی آترس، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش، خورندهء قربانی؛ از: هوت، قربانی + آش، خورنده) یکی از عناصر اربعهء قدما و آن حرارت توأم با نوری است که از بعض اجسام سوختنی برآید چون چوب و ذغال و امثال آن. آذر. آدر. ورزم. تش. آدیش....
آتش
[تَ] (اِخ) تخلص شاعری فارسی از متأخرین که اصل وی از حِلّه و مسکنش فریدن اصفهان بوده و در تذکره ها به نام آتش اصفهانی یاد شده است. و نام اصلی او را ذکر نکرده اند. تخلص خواجه علی حیدر شاعر هندوستانی که به فارسی و اردو شعر میگفته و...
آتش آسمان
[تَ شِ سْ / سِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آتش آسمانی. برق. صاعقه.