آتش افرازه

[تَ اَ زَ / زِ] (اِ مرکب)قسمی از آتشبازی. تیر هوایی. فشفشه.


آتش افروختن

[تَ اَ تَ] (مص مرکب)تسعیر. تأریث. توقید. ایقاد. تسجیر. استیقاد. اشعال. اثقاب. تثقیب. تأریش. ایراء. توریه. تشعیل. الهاب. اضرام. تلهیب. تأجیج. روشن کردن. و رجوع به افروختن شود. || مجازاً، فتنه انگیختن و سبب جنگ و دشمنی شدن :
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است و خود در میان سوختن.
سعدی.


آتش افروز

[تَ اَ] (نف مرکب، اِ مرکب)موقد و گیراننده و روشن کنندهء آتش :
ظرافت آتش افروز جدایی است
ادب آب حیات آشنایی است.؟
|| ظرفی سفالین بهیأت جمجمهء آدمی که گویند از مخترعات جالینوس است و سوراخی تنگ دارد. و چون آن را درون آب فروبرند آب بخود کشد و سپس چون بکنار...


آتش افروزنه

[تَ اَ زَ نَ / نِ] (اِ مرکب)خرده ها از خار و خاشاک که بدان آتش افروزند. فروزینه. آتش افروز. آتش افروزه. آتش افروزینه. آتش گیره. وَقود. گیره. || چخماق. (برهان).


آتش افروزه

[تَ اَ زَ / زِ] (اِ مرکب)رجوع به آتش افروزنه شود.


آتش افروزی

[تَ اَ] (حامص مرکب)فعل آتش افروز.


آتش افروزینه

[تَ اَ نَ / نِ] (اِ مرکب)رجوع به آتش افروزنه شود.


آتش انداز

[تَ اَ] (نف مرکب) آنکه در جنگها آتش یا نفط بصف دشمن افکند :
بهر سو که دو گرد کین ساز بود
میانْشان یکی آتش انداز بود.اسدی.
|| کسی که افروختن تنور نانوایی با اوست.


آتش انگیز

[تَ اَ] (اِ مرکب) فروزینه. ذکوه. ذکیه. (حبیش تفلیسی). || رکو و پنبه و قاو که از چخماق آتش بدان افتد. || (نف مرکب) مجازاً، گویندهء سخنان تند و خشمناک :
آن دل شده زآن فسانه شد تیز
بگشاد دهان آتش انگیز.؟


آتش باد

[تَ] (اِ مرکب) سَموم. باد گرم.


آتش بار

[تَ] (نف مرکب) آنکه آتش فروریزد :
هیزم خشک و برق آتش بار
مرد خفته ست و دشمن بیدار.اوحدی.
|| (اِ مرکب) باتری. دسته ای از توپها.


آتش باره

[تَ رَ / رِ] (اِ مرکب) چخماق. (فرهنگ نعمه الله).


آتشبازی

[تَ] (اِ مرکب) ترکیباتی از باروت و اجزاء دیگر که در جشنها و شادیها بصور و اشکال گوناگون افروزند و افکنند.


آتشبان

[تَ] (ص مرکب، اِ مرکب) سادن آتشکده. || شیطان و دیو. || مالک دوزخ. زبنیه (مفرد زبانیه).


آتش بجان

[تَ بِ] (اِ مرکب) غم و سوزش و شوق محبت. (برهان). و آتش بجان گرفته، نفرینی است.


آتش برزین

[تَ شِ بَ] (اِخ) آذر برزین :
کسی که آتش برزین ندیده بود بدید
رخش چو آتش و زلفش دمیده ریحانش.
سلمان ساوجی.


آتش برگ

[تَ بَ] (اِ مرکب) چخماق. آتش زنه :
شد آنچنان برطوبت هوا که آتش برگ
ز سنگ قطره برون آورد بجای شرار.
حسین ثنائی.


آتش بند

[تَ بَ] (نف مرکب) افسون که بدان آتش فرونشیند :
نسخه ای کز خط تست اندر دل سوزان من
سحر آتش بند یا تعویذ تب میخوانمش.
امیرخسرو دهلوی.


آتش بید

[تَ] (اِخ) مرکز بلوک هشترود و قوریچای.


آتش بی دود

[تَ شِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) شواظ. || کنایه از آفتاب و قهر و غضب و شراب لعلی. (برهان). || در بعض فرهنگها مجازاً به معنی لعل و عقیق و یاقوت نیز ضبط شده است.



ایران من

به امید روزی که هیچ شعری از جنگ نگوید.

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.