ابن مندله
[اِ نُ مَ دَ لَ] (اِخ) پادشاهی است عرب را.
ابن مندویه
[اِ نُ مَ یَ] (اِخ) ابوعلی احمدبن عبدالرحمن بن مندویهء اصفهانی. پدر او از خاندانی بزرگ و از بلغای روزگار خویش بود و علم لغت و دانش نحو و فن شعر میورزید و پسر وی ابوعلی احمد ادیب و طبیب و شاعر بود و گویند آنگاه که عضدالدوله فناخسرو بیمارستان...
ابن منده
[اِ نُ مَ دَ] (اِخ) رجوع به بنومنده شود.
ابن منذر
[اِ نُ مُ ذِ] (اِخ) رجوع به ابراهیم بن منذر خزامی شود.
ابن منذر
[اِ نُ مُ ذِ] (اِخ) نعمان بن مُنذر، ملک حیره. او را کسری بپای پیلان افکند.
-امثال: شبی چون شب ابن منذر؛ شبی بیمناک و صعب.
ابن منذر
[اِ نُ مُ ذِ] (اِخ) ابوبکر رئیس اصطبل و بیطاران سلطان ناصربن قلاوون (وفات 741 ه . ق.). او راست کتاب الصناعتین البیطره و الزرطفه(1). کاشف الویل فی معرفه امراض الخیل و آنرا کتاب الناصری نیز گفته اند جلد اول آن مشتمل بر احوال اسب عربی و تربیت آن و...
ابن منظور
[اِ نُ مَ] (اِخ) جمال الدین ابوالفضل محمد بن مکرم بن علی الانصاری الخزرجی الافریقی المصری. مولد او630 ه . ق. و از ابن المقیر و غیر او حدیث شنوده و روایت کرده است و بسیاری از مطولات نحو و جز آن را اختصار کرده مانند اغانی و عقد و...
ابن منقذ
[اِ نُ مُ قِ] (اِخ) مؤیدالدوله ابوالمظفر مجدالدین اسامه بن مرشدبن علی حمیری شیزری. مولد او به سال 498 ه . ق. و وفات به دمشق در 584. او سفرهای بسیار کرد و امور عظیمه از جمله وقایع صلیبیین دید و در سفرنامه مشهودات خویش بنوشت. او راست: کتاب البدیع....
ابن منکلی
[اِ نُ ؟] (اِخ) محمد بن منکلی، نقیب عسکر مصر بزمان اشرف شعبان، سلطان مصر (از 764 تا 778 ه . ق.). او راست: کتاب الاحکام الملوکیه و الصوابط الناموسیه فی فن القتال و آن مشتمل بر 127 باب باشد در صفت کشتی های جنگی و آلات و حرکات آن...
ابن منلا
[اِ نُ مُ] (اِخ) شهاب الدین احمدبن محمد بن علی بن احمدبن یوسف بن حسین بن یوسف حصکفی(1). جدّ وی احمدبن یوسف معروف به منلا حاجی از مردم آذربایجان و قاضی القضاه تبریز و از فضلای عهد خویش و صاحب شروح و حواشی و قیود عدیده است. فرزندان و اعقاب...
ابن منیر
[اِ نُ مُ] (اِخ) یکی از خطاطان و محررین مشهور. (ابن الندیم).
ابن منیر
[اِ نُ مُ] (اِخ) قاضی ناصرالدین احمدبن محمد اسکندرانی. از علما و ادبای مشهور مصر در اسکندریه. دو بار منصب قضا و خطابت داشت. او را اشعار و خطبی است و نیز تفسیری. مولد او به سال 620 ه . ق. و وفات در 683.
ابن منیر
[اِ نُ مُ] (اِخ) ابوالحسین احمدبن منیربن احمدبن مفلح الطرابلسی الملقب به مهذب الملک عین الزمان. او شاعری مشهور و صاحب دیوان شعری است. پدر او نیز شعر میسرود و در بازارهای طرابلس تغنی میکرد. ابوالحسین قرآن کریم و لغت و ادب آموخت و قریحهء شعری داشت و به دمشق...
ابن مؤدب
[اِ نُ مُ ءَدْ دِ] (اِخ) عبدالله بن ابراهیم. او از مشاهیر شعر است. نشأت وی بمهدیه شهر معروف افریقیه بود. او صنعت کیمیا میورزید و بسیاحت و جهانگردی مایل بود،آنگاه که به صقلیه شد رومیان او را اسیر کردند و پس از مصالحهء ثقه الدوله با روم آزاد شد....
ابن موصل
[اِ نُ صِ] (اِخ) فقیه بمذهب اهل عراق. او راست: کتاب الشروط الکبیر و کتاب الوثائق و السجلات. و کتاب الشروط الصغیر. (ابن الندیم).
ابن موصلایا
[اِ نُ ؟] (اِخ) امین الدوله ابوسعد علاءبن حسین از مشاهیر کتاب و در ادب و شعر بارع. او را دیوان و کتاب منشآتی است. ابن موصلایا در خدمت انشاء خلفاء بنی عباس بود و در اول دین ترسائی داشت و سپس مسلمانی گزید و به آخر عمر مبتلا بعما...
ابن موصلی
[اِ نُ ؟] (اِخ) یکی از مغفلین و کتاب نوادری به نام او تألیف کرده اند. (ابن الندیم).
ابن مؤمل
[اِ نُ مُ ءَمْ مِ] (اِخ) ابوالحسن صاعدبن هبه اللهبن المؤمل الحظیری نصرانی طبیب. اصل وی از حظیره است و به بغداد متوطن گشت. او را در خدمت ناصر بالله خلیفه مقامی بزرگ بود. او راست: کتابی موسوم به الصفوه که منتخباتی از طب نظری و عملی است و در...
ابن مهرویه
[اِ نُ مَ یَ] (اِخ) ابوعبدالله خولانی. از کتب اوست: کتاب الخیل السوابق. (ابن الندیم).
ابن میاده
[اِ نُ مَیْ یا دَ] (اِخ) ابوشرحبیل رماح بن ابرد. از شعراء مخضرمی است (مخضرمی دولتین). شاعری از عرب در اواخر دولت بنی امیه و اوائل بنی العباس. مادح اکابر هر دو دولت. او را بدختری مسماه به ام حجدر عشق بود و پدر، دختر را بمردی شامی بزنی داد...