ابن مسلمه
[اِ نُ مُ لِ مَ] (اِخ)ابوعبدالرحمن عبدالله بن مسلمه بن قعنب مدنی. فقیه و محدث، شاگرد مالک بن انس. در مدینه از مالک حدیث و فقه آموخت و به بصره اقامت داشت و در همانجا و بقولی در مکه بششم محرم سال 221 ه .ق . درگذشت. او موطأ را...
ابن مسیحی
[اِ نُ مَ] (اِخ) ابونصر سعیدبن ابی الخیربن عیسی بن المسیحی البغدادی. به سال 598 ه .ق . آنگاه که ناصر خلیفه را حصاه مثانه رنج میداد اطباء اخراج آنرا بعمل، ناگزیر دیدند و جراحی به نام ابن عکاشه را بدین کار نامزد کردند. او گفت مرا استادیست به نام...
ابن مشطوب
[اِ نُ مَ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن الامیر یوسف سیف الدین علی بن احمدبن ابی الهیجابن عبدالله بن ابی الخلیل یا عبدالخلیل بن مرزبان الهکاری، المعروف به ابن مشطوب، الملقب بعمادالدین. و مشطوب لقب پدر اوست. مولد او به سال 575 ه .ق . احمد امیری کبیر و صاحب جاه و...
ابن مشکان
[اِ نُ مُ] (اِخ) تابعی است معروف به مشکان حمّال.
ابن مصال
[اِ نُ مَ] (اِخ) از مردم لُکّ. پدر او بازیاری و بیطاری می ورزید و ابن مصال نجم الدین ابوالفتح سلیم بن محمد بن مصال است و او پنجاه روز وزارت ظافر داشت و بدست ابن سلاّر کردی کشته شد.
ابن مضاء
[اِ نُ مَ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن عبدالرحمن بن محمد بن سعیدبن حریث بن عاصم لخمی، ملقب به قاضی الجماعه. مولد او بقرطبه به سال 513 ه .ق . او در بسیاری از علوم زمان مانند اصول و کلام و طب و حساب و هندسه و حدیث و نحو بصیرت داشت...
ابن مطران
[اِ نُ مَ / مِ] (اِخ) موفق الدین ابونصر اسعدبن ابی الفاتح الیاس بن جرجیس. پدر او طبیبی نصرانی بود که برای کسب مقدمات طب به یونان شد و پس از آن به بغداد تکمیل صناعت خود کرد و در دمشق اقامت جست و تا پایان عمر شغل طبابت ورزید....
ابن مطرف
[اِ نُ ؟] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن حجاج بن ابراهیم حضرمی اشبیلی اندلسی. از مشایخ صوفیه. او به سال 707 ه .ق . در نودواندسالگی به مکه درگذشت.
ابن مطروح
[اِ نُ مَ] (اِخ) جمال الدین ابوالحسن یحیی بن عیسی بن ابراهیم مصری. ادیب و شاعر. مولد او بشهر اسیوط592 ه .ق . وی از پیوستگان ملک صالح ایوبی بود، چندی در شام مقام وزارت و در جنگهای صلیبی مداخله داشت و پس از مرگ ملک صالح بقاهره رفت و...
ابن مطلب
[اِ نُ مُطْ طَ لِ] (اِخ) هبه اللهبن محمد بن مطلب، ملقب به ولی الدوله. وزیر خلیفه المستظهر بالله. او به سال 499 ه .ق . پس از وفات زعیم الرؤسا ابن جهیر مقام وزارت یافت لکن سپس سلطان محمد بن ملکشاه از اصفهان بخلیفه نامه کرد و عزل او...
ابن مطهر
[اِ نُ مُ طَهْ هَ] (اِخ) رجوع به علامهء حلی شود.
ابن مظفر
[اِ نُ مُ ظَفْ فَ] (اِخ) رجوع به ابوالحکم مغربی شود.
ابن معتوق
[اِ نُ مَ] (اِخ) شهاب الدین موسوی، از مردم خوزستان. او به زبان عرب شعر میگفت و در قرن یازدهم هجری در صحبت سید علیخان میزیست و مدح او میکرد و با آنکه در تشیع غلو داشت و اشعار وی مشتمل بر تولّی و تبرّای بسیار است لیکن بسبب جزالت...
ابن معدان
[اِ نُ مَ] (اِخ) یکی از خوشنویسان و عارفین بفن کتابت. و اسحاق بن ابراهیم معلم مقتدر و اولاد او در خط شاگرد ابن معدان بوده اند. (ابن الندیم).
ابن معدی کرب
[اِ نُ مَ کَ رِ] (اِخ)ابوکریمه مقدم بن معدی کرب کندی. از صحابهء رسول صلی اللهعلیه وآله. به آخر عمر در حمص ساکن بود و به 91 سالگی در سال 78 ه .ق . درگذشت.
ابن معدی کرب
[اِ نُ مَ کَ رِ] (اِخ)رجوع به عمروبن معدی کرب شود.
ابن معصوم
[اِ نُ مَ] (اِخ) رجوع به سید علیخان شود.
ابن معطی
[اِ نُ مُ] (اِخ) زین الدین ابوالحسن یحیی بن عبدالمعطی بن عبدالنور الزواوی مغربی حنفی. یکی از ائمهء نحو و لغت. مولد او به سال 564 ه .ق . وی نحو و فقه به الجزائر نزد ابوموسی جزولی فراگرفت و سپس بمشرق شد و زمانی دراز در دمشق ببود و...
ابن معظم
[اِ نُ مُ عَظْ ظَ] (اِخ) احمدبن محمد بن معظم، از مردم ری. او راست: کتاب مقامات اثناعشریه که در 730 ه .ق . از تألیف آن فراغت یافته است و این کتاب در پاریس به طبع رسیده .
ابن معلم
[اِ نُ مُ عَلْ لِ] (اِخ) ابوالغنایم محمد بن علی بن فارس واسطی هرثی، ملقب به نجم الدین. شاعر عرب. اشعار او بلطف و رقت معروف است و بیشتر در عشق و غزل می سروده و چون غالباً اندوهناک و حزین است در مجالس سماع صوفیه خوانده میشد و وعاظ...