ابن مردان
[اِ نُ ؟] (اِخ) ابوموسی عیسی بن مردان. از علمای نحو. او از شاگردان ابوطالب و از رواتِ اوست. او راست: کتاب القیاس علی اصول النحو. (ابن الندیم).
ابن مردنیش
[اِ نُ ؟] (اِخ) رجوع به ابن مردینش شود.
ابن مردویه
[اِ نُ مَ یَ / دَ وَیْهْ] (اِخ)ابوبکر احمدبن موسی اصفهانی. محدث مشهور. او راست کتابی در تاریخ اصفهان و تفسیری بر قرآن کریم. وفات به سال 410 ه .ق . (کشف الظنون).(1)
(1) - در قاموس الاعلام بغلط نام او بکربن احمد آمده است.
ابن مردینش
[اِ نُ مَ نِ] (اِخ) محمد بن احمد. از سلاطین اندلس، و قلمرو او در طرف شرقی شبه جزیرهء اسپانیا یعنی جهات مرسیه و بلنسیه بوده است. او را با اتفاق ملوک نصرانی با عبدالمؤمن موحدی و پسر او یوسف محارباتی روی داد، موحدین غالب آمدند و بعض ممالک او...
ابن مرزبان
[اِ نُ مَ] (اِخ) ابواحمد عبدالرحیم بن علی بن مرزبان فارسی. در علوم شرعیه و طب بارع بود و در دولت آل بویه قضاء شوشتر و ریاست بیمارستان بغداد داشت. وفات بجمادی الاولای سال 396 ه .ق . (از قفطی).
ابن مرزبان
[اِ نُ مَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن خلف بن المرزبان. او بطریقه و اسلوب احمدبن طاهر از ابناء خراسان میرفت و حافظ اخبار و اشعار و طرائف بود. و از کتب اوست: کتاب الحلوی فی علوم القرآن. کتاب اخبار ابن قیس الرقیات و مختار شعره. کتاب المتیمین المعصومین. کتاب الشراب....
ابن مرزوق
[اِ نُ مَ] (اِخ) رجوع به ابوعبدالله بن مرزوق شود.
ابن مرزوق
[اِ نُ مَ] (اِخ) ابوعمرو عثمان قرشی مصری صوفی. فقیه حنبلی. در موطن خود بتدریس و وعظ و افتا اشتغال می ورزید. وفات وی به سال 564 ه .ق . و قبر او زیارتگاه است.
ابن مروان
[اِ نُ مَرْ] (اِخ) احمدبن مروان دینوری مالکی. او راست کتابی به نام مجالسه و آن جُنگ مانندی است در مطالب متفرقه و نوادر اشعار و آثار. وفات او به سال 310 ه .ق .
ابن مریم
[اِ نُ مَ یَ] (اِخ) ابوعبدالله شریف محمد بن محمد بن احمد ملیتی تلمسانی. در اوائل قرن یازدهم هجری در تلمسان میزیست. او راست: البستان فی ذکر الاولیاء و العلماء بتلمسان در شرح حال 178 تن از بزرگان آن دیار و در سال 1011 ه .ق . از تصنیف آن...
ابن مزاحم
[اِ نُ مُ حِ] (اِخ) ابوالمفضل(1)نصربن مزاحم منقری کوفی. مورخ شیعی. وی در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری میزیست و او را چندین کتاب در تاریخ است، ازجمله: کتاب تاریخ صفین و آن به طبع رسیده است این کتاب مورد اعتماد مورخین بوده و از آن بسیار...
ابن مزنه
[اِ نُ مُ نَ] (ع اِ مرکب) ماه نو. هلال.
ابن مساب
[اِ نُ ؟] (اِخ) از فقها و روات مذهب مالک. او را تعلیقاتی است. (از ابن الندیم).
ابن مساعد شیبانی
[اِ نُ مُ عِ دِ شَ](اِخ) رجوع به یونس بن یوسف بن مساعد شود.
ابن مستوفی
[اِ نُ مُ تَ] (اِخ) شرف الدین ابوالبرکات مبارک بن احمد اربلی. مورخ، ادیب و شاعر. مولد او به اربل و همانجا پرورش یافت و ملک معظم مظفرالدین فرماندار اربل او را وزارت خویش داد (629 ه .ق .). پس از وفات او آنگاه که مستنصر خلیفه اربل را بتصرف...
ابن مسجح
[اِ نُ مِ جَ / مُ جِ] (اِخ)ابوعثمان. از خنیاگران مشهور اوائل اسلام. اصلاً زنجی بود و در حجاز میزیست. بعض آهنگهای فارسی و رومی را با اشعار عرب تطبیق کرد و چندین بار به شام رفت و با عبدالله بن مروان خلطه و آمیزش داشت.
ابن مسعود
[اِ نُ مَ] (اِخ) ملقب بصدرالدین. یکی از امرای سلطان علاءالدین محمد بن تکش خوارزمشاه. آنگاه که سلطان اسیر ترکان ختا شد ابن مسعود با وی بود و برای خلاص سلطان تدبیری اندیشیده خود را سلطان و سلطان را خادم خویش گفت و به آوردن زری که بپاسبانان نوید داده...
ابن مسعود
[اِ نُ مَ] (اِخ) ابوعبدالرحمن عبدالله بن مسعودبن غافل بن حبیب بن شمخ بن فاربن مخزوم هذلی حلیف بنی زهره. مادر او مسماه به ام عبد بنت عبدود، و از این رو گاهی به عبدالله مسعود کنیت ابن ام عبد نیز داده اند. او از قدمای اصحاب رسول است و...
ابن مسعود
[اِ نُ مَ] (اِخ) عبیداللهبن مسعود صدرالشریعه محبوبی. از مردم بخارا و یکی از حکمای آنجا. وفات او به سال 747 ه .ق . بوده است. او راست: کتاب تعدیل العلوم فی الفلسفه و الطبیعیات.
ابن مسکویه
[اِ نُ مُ یَ / مِ کَ وَیْهْ] (اِخ)این کنیت که در بعض کتب از جمله دائره المعارف اسلامی به ابوعلی احمدبن محمد بن یعقوب داده شده است غلط است و کنیت او ابوعلی و لقبش مسکویه است بی اضافهء ابن. رجوع به ابوعلی مسکویه شود.