ابن معلم
[اِ نُ مُ عَلْ لِ] (اِخ) ابوالحسن. از امرا و اکابر رجال دولت آل بویه. او بزمان بهاءالدوله در بغداد نفوذی کامل داشت و بهاءالدوله را بمصادرهء بسیاری از مردم واداشت. در سال 382 ه .ق . لشکر بهاءالدوله شوریده از او درخواست کردند ابن معلم را بدانها سپارد و...
ابن معمر
[اِ نُ مُ عَمْ مَ / مَ مَ] (اِخ)ابوالحسین ابن معمر الکوفی. از فقهای شیعه. از اوست: کتاب قرب الاسناد.
ابن معن طائی
[اِ نُ مَ نِ] (اِخ) مردی از قدماء جاهلیت موسوم به ثوب، و او جدّ عمروبن المسیح بن کعب است.
ابن مفرغ
[اِ نُ مُ فَرْ رِ] (اِخ) یزیدبن زیادبن ربیعه بن ذی العشیرهء حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری. و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است، و هم در اغانی است که گفتن ربیعه بن مفرغ خطاست. آنگاه که عبادبن زیاد برادر کهتر عبیدالله معروف مأمور سیستان و...
ابن مفلح
[اِ نُ مُ لِ] (اِخ) ظهیرالدین ابواسحاق ابراهیم بن نورالدین علی بن عبدالعالی عاملی میسی فقیه، شیعی، از علمای دولت شاه طهماسب صفوی. او بحسن خط معروف بوده است و فرزند او عبدالکریم و نبهء او شیخ لطف الله متوفی به 1032 ه . ق. هر یک از علمای معروف...
ابن مقاتل
[اِ نُ ؟] (اِخ) شاعری از مردم مالقهء اندلس. وفات او به سال 739 ه . ق. بوده است. و از او ازجالی برجای است.
ابن مقرض
[اِ نُ مِ رَ] (ع اِ مرکب)(1) دَله. دَلَق. (مهذب الاسماء). || بعضی گویند نمس.
(1) - Fouine.
ابن مقسم
[اِ نُ مُ قَسْ سِ] (اِخ) ابوبکر محمد بن الحسن بن مقسم بن یعقوب عطار. یکی از قراء مدینه السلام. عالم به لغت و شعر و از ثعلب و ابومسلم گچی سماع داشته. وفات او به سال 362 ه . ق. است. از اوست: کتاب الانوار در علم قرآن. کتاب...
ابن مقشر
[اِ نُ ؟] (اِخ) ابوالفتح منصوربن شملان مصری. از پیوستگان دولت فاطمی مصر و طبیب خاص عزیز و حاکم. مولد او به سال 386 ه . ق. و در 411 بروزگار حاکم درگذشت.
ابن مقله
[اِ نُ مُ لَ] (اِخ) ابوعلی محمد بن علی بن حسین بن مقله. مولد او در سال 272 ه . ق. به بغداد. او به بادی امر در بعض دواوین خدمت میکرد و راتبهء وی شش دینار بود در ماه. و هم عامل خراج بخشی از فارس بود و سپس...
ابن مکانس
[اِ نُ مَ نِ] (اِخ) فخرالدین ابوالفرج ناظرالدوله عبدالرحمن بن عبدالرزاق. شاعر و ادیب. او را دیوان انشائی است که پسر او مجدالدین فضل الله گرد کرد و نیز دیوان اشعاری و ارجوزه ای. و او وزارت دمشق داشته و به سال 794 ه . ق. درگذشته است.
ابن مکتوم
[اِ نُ مَ] (اِخ) تاج الدین ابومحمد احمدبن عبدالقادربن احمدبن مکتوم قیسی، فقیه حنفی نحوی لغوی. شاگرد ابن نحاس و ابوحیان. مولد او682 ه . ق. او راست: شرح کافیهء ابن حاجب. شرح شافیه. شرح الفصیح. الدرر اللقیط من البحر المحیط. الجمع بین العباب والمحکم فی اللغه. قید الاوابد. شرح...
ابن ملا
[اِ نُ مُلْ لا] (اِخ) رجوع به ابن منلا شود.
ابن ملاط
[اِ نُ مِ] (ع اِ مرکب) ماه نو. (منتهی الارب).
ابن ملجم
[اِ نُ مُ جَ] (اِخ) عبدالرحمن بن ملجم مرادی حمیری تجوبی. او از خوارج و متعصب در طریقت خویش بود. و با برک بن عبدالله تمیحی و عمروبن بکر سعدی در خانهء کعبه سوگند یاد کردند که در روزی معین امیرالمؤمنین علی علیه السلام و معاویه بن ابی سفیان و...
ابن ملیک حموی
[اِ نُ ؟] (اِخ)شاعری است به زبان عرب. او را دیوانیست و در بیروت به طبع رسیده است. وفات او917 ه . ق. بوده است.
ابن مماتی
[اِ نُ مَمْ ما] (اِخ) قاضی ابوالمکارم اسعدبن خطیر ابی سعید مهذّب. کاتب و شاعر. ناظر دواوین مصر بود و او را مصنفات بسیار است. از جمله قوانین الدواوین و آن در مصر به طبع رسیده و دیگر فاشوش فی احکام قراقوش و کتاب کلیله و دمنه و سیرت سلطان...
ابن مناذر
[اِ نُ مُ ذِ] (اِخ) ابوجعفر محمد بن محمد بن منذربن منذربن منذر معروف به ابن مناذر. شاعر عرب در مائهء دوم. مدّاح برمکیان. اصل او از مردم عدن بود و به بصره هجرت کرد و به خدمت مهدی خلیفه رسید. در آغاز مردی پاکیزه زبان بود لکن پس از...
ابن منجم
[اِ نُ مُ نَجْ جِ] (اِخ) رجوع به بنومنجم شود.
ابن منجویه
[اِ نُ مَ یَ] (اِخ) ابوبکر احمدبن علی بن محمد بن ابراهیم الحافظ الاصبهانی. محدثی از مردم اصفهان. و او از ابی اسماعیلی و حاکم روایت دارد و ابوبکر خطیب از او روایت کند. و در 428 ه . ق. درگذشته است.