ابن صهاربخت
[اِ نُ صَ بُ] (اِخ)معرب چهاربخت. نام او عیسی، از مردم جندیشاپور. طبیب ماهر و معروف. از تألیفات او کتابی است الفبائی به نام قوی لادویه المفرده [ کذا ] . (ابن الندیم). و قفطی گوید او شاگرد جرجیس بن بختیشوع بوده و آنگاه که منصور خلیفه برای علاج خویش...
ابن صیرفی
[اِ نُ صَ رَ] (اِخ) ابوبکر محمد بن عبدالله الصیرفی. از بزرگان فقهای شافعی و از متکلمین آنان. او از پیوستگان ابوالحسن علی بن سهل و مصاحب او بود. وفات در 330 ه .ق . کتاب البیان. کتاب حساب الدور. کتاب الفرائض و غیره از اوست. (ابن الندیم).
ابن ضحاک
[اِ نُ ضَحْ حا] (اِخ) ابوعلی حسین بن ضحاک، شاعر معروف به خلیع. اصلاً ایرانی از مردم خراسان. او مزّاح بوده و بخلوت خلفا راه داشته و از سال 198 ه .ق . بخدمت امین پیوسته و تا زمان مستعین میزیسته است:
گر بنده جریر است و صریع است و خلیع
در...
ابن ضل
[اِ نُ ضِل ل / ضُل ل] (ع ص مرکب، اِ مرکب) بی نام. (مهذب الاسماء).
- ضل بن ضل؛ گمنامی پسر0گمنامی.
ابن طاب
[اِ نُ] (ع اِ مرکب) جنسی از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از رطب بغایت نیکو.
ابن طالوت
[اِ نُ] (اِخ) یکی از رؤسای متکلمین زندقه (مانویّه) که به اسلام تظاهر میکرده. (ابن الندیم).
ابن طامر
[اِ نُ مِ] (ع اِ مرکب) کیک. (مهذب الاسماء). برغوث. || طاهربن طامر؛ گمنامی پسر گمنامی. فرومایه و خسیس از مردم. (تاج العروس).
ابن طاوس
[اِ نُ وو] (اِخ) غیاث الدین ابوالمظفر عبدالکریم بن احمدبن موسی بن جعفربن محمد بن احمدبن محمد بن طاوس علوی حسنی (648- 693 ه .ق .). فقیه شیعی. در ادب و نحو و عروض نیز استاد بود. در کربلا متولد شد و نزد علمای حِلّه علم آموخت. صحبت محقق حلی...
ابن طاوس
[اِ نُ وو] (اِخ) سید جمال الدین ابوالفضائل احمدبن موسی حسنی حلّی، برادر رضی الدین علی. فقیه و ادیب و محدث شیعی. شاگرد ابن نما و ابن معد و استاد علامه و ابن داود. هشتادودو تصنیف داشته، از آن جمله است: کتاب بشری. ملاذالعلماء. حل الاشکال در رجال. عین العبره...
ابن طاوس
[اِ نُ وو] (اِخ) سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر علوی حسنی. اشهر مردان این خاندان، برادر جمال الدین احمد. مستنصر خلیفه نقابت علویان بدو تکلیف کرد و او امتناع ورزید. سید را با ابن علقمی وزیر صحبت و دوستی بوده و پانزده سال در بغداد اقامت داشت،...
ابن طاهر
[اِ نُ هِ] (از ع، اِ مرکب)ابن طایِر. در بعض لغت نامه ها این دو کلمه را به معنی کبک یا تیهو و دُرّاج گفته اند، و ظاهراً ابن طاهر و ابن طایر مصحف ابن طامر و کبک مصحف کیک باشد و تیهو و شراج تفسیری است مصنوع کاتب که...
ابن طاهر
[اِ نُ هِ] (اِخ) رجوع به ابومنصور بغدادی شود.
ابن طاهر
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابوالعباس محمد بن عبدالله خراسانی. ادیب معروف. از دست متوکل خلیفه حکومت بغداد داشت و بزمان معتز بر منزلت و مکانت او بیفزود. او را اشعار لطیفه است، از جمله در توصیف ترنج گوید:
جسم لطیف قمیصه ذَهب
رکبٌ فیه بدیع ترکیب
فیه لمن شمّه و ابصره
لون محب و...
ابن طاهر
[اِ نُ هِ] (اِخ) ابوعبدالرحمن محمد رئیس. از ادبای اندلس. و او را رسائل و آثاری است مسجع و بلیغ. بتهمت رفض روزگاری دراز محبوس بود و سپس بمیانجی گری ابوبکر وزیر خلاص یافت و در بلنسیه اقامت گزید و آنگاه که این شهر بدست ترسایان افتاد اسیر گشت و...
ابن طاهر
[اِ نُ هِ] (اِخ) رجوع به عبدالله بن طاهر خزاعی شود.
ابن طاهر
[اِ نُ هِ] (اِخ) یکی از رؤسای باطنیهء حلب. در 509 ه .ق . الب ارسلان او را دستگیر کرده و بکشت.
ابن طباطبا
[اِ نُ طَ طَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام. به سال 199 ه .ق . در عصر خلافت مأمون بمعیت ابوالسرایا در رقه بر عباسیان خروج کرده کوفه را به ضبط خویش آورد. از بغداد جیشی بحرب...
ابن طباطبا
[اِ نُ طَ طَ] (اِخ) ابوالحسن محمد بن احمدبن محمد بن احمدبن ابراهیم طباطبا. جد او احمدبن ابراهیم برادر ابن طباطبا ابوعبدالله محمد سابق الذکر است. یکی از شرفای اصفهان و ادیب و شاعر و بحدت ذکاء و قریحه مشهور و مذکور است. او راست: کتاب عیارالشعر. کتاب تهذیب الطبع....
ابن طباطبا
[اِ نُ طَ طَ] (اِخ) احمدبن محمد بن اسماعیل بن ابراهیم مصری علوی. شاعر و ادیب. نقیب علویین به مصر، و طباطبا لقب ابراهیم جد اوست. وفات 345 ه .ق . || دیگری از این خاندان نیز در مصر شهرت یافت و به ابن طباطبا معروف است و هو ابومحمد...
ابن طبرزد
[اِ نُ طَ بَ زَ] (اِخ)موفق الدین ابوحفص عمر بن ابی بکر، محمد بن معمربن احمدبن یحیی. محدث بغدادی. مولد او به 516 ه .ق . و از آنکه او در محلهء دارالقز از محلات کرخ ساکن بوده به دارقزی معروف شده و سفری به شام رفته و باز به...