ابغاء

[اِ] (ع مص) بر طلب چیزی داشتن کسی را. یاری دادن بر جُستن چیزی. (زوزنی). || سرکش و نافرمان و طاغی کردنِ چیزی مانند مال و جاه کسی را.


ابغاش

[اِ] (ع مص) باران ضعیف رسانیدن زمین را.


ابغاض

[اِ] (ع مص) دشمن داشتن. بدشمن داشتن کسی را.


ابغاض

[اَ] (ع اِ) جِ بغض.


ابغث

[اَ غَ] (ع ص، اِ) گوسفند نر پیسه. || شیر. اسد. || مرغی است تیره رنگ. || گردرنگ. گردگون. گردگونه. مؤنث: بَغْثاء. ج، بُغث. || (اِخ) جائی است ریگناک.


ابغثاث

[اِ غِ] (ع مص) خاک رنگ شدن. (تاج المصادر بیهقی).


ابغر

[اَ غَ] (اِخ) یکی از دههای سمرقند، و گفته اند خره ای است دارای قُرای بهم پیوسته.


ابغض

[اَ غَ] (ع ن تف) دشمن تر. مکروه تر :
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق.مولوی.


ابق

[اَ] (ع مص) گریختن.


ابق

[اَ بَ] (ع اِ) کنب. قنب. کنف. نوعی از کتان یا پوست قنب. || رسن که از پوست کنف بود. (مهذب الاسماء). || (مص) گریختن بنده بی خوف و رنجی، پنهان شدن او سپس بجائی رفتن.


ابق

[اُبْ بَ] (ع ص، اِ) جِ اَبوق و آبق.


ابقاء

[اِ] (ع مص) اِبقا. باقی داشتن. بجای ماندن چیزی را. باقی ماندن. زنده داشتن. باقی گذاشتن :
باقی بادی که از بداندیشان
تیغت نکند بهیچوقت ابقا.مسعودسعد.
|| رعایت، مرحمت کردن. بخشودن. مهربانی کردن. بر کسی شفقت کردن. || اصلاح میان قومی : آنکس که... هیچ سوی ابقا و رحمت نگراید وی بمنزلت شیر...


ابقاق

[اِ] (ع مص) فرزند بسیار آوردن. || بدر رفتن خس و خاشاک از زمین. || بسیار گفتن. || بسیار بق بق کردن. || فراخ گردانیدن چیزی. || بچه زادن گوسفندان لاغر.


ابقال

[اِ] (ع مص) باگیاه شدن زمین. باگیاه و تر شدن زمین. گیاه برآوردن و سبز شدن زمین. || سبز شدن شورگیاه. || ریش برآوردن. || چریدن ماشیه سبزه را.


ابقر

[اَ قَ] (اِ) شوره. ربع درهم آن تا دو درهم با شکر جهت احتباس بول نافع و از خواص آن سرد کردن آب است بعمل مخصوص که آب را در ظرفی از روی توتیا کرده در آب شوره بجنبانند و ابقر جزء اعظم بارود است.


ابقراط

[اِ بُ] (اِخ) رجوع به بقراط شود.


ابقع

[اَ قَ] (ع ص، اِ) پیسه. ابرص. سیاه و سپید. کلاغ پیسه. کلاغ سیاه و سپید. زاغ پیسه. (زمخشری). زاغ دورنگ. || اسب پیسه را نیز گویند. (مهذب الاسماء). || هر مرغ که سیاه و سپید باشد. || جانور سیاه و سپید. || و ابقع از مرغان و سگان بمنزلهء...


ابقی

[اَ قا] (ع ن تف) باقی تر. پاینده تر.


ابک

[اَ بَک ک] (ع ص) سال قحط. || کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. (منتهی الارب). || مزدوری که سعی کند در امور اهل خود. || بریده دست. ج، بُکّان.


ابک

[اَ بَک ک] (اِخ) نام جائی است.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.