ابدالاَخر
[اَ بَ دُلْ خِ] (ع اِ مرکب، ق مرکب) تا جاودان.
ابدالدهر
[اَ بَ دُدْ دَ] (ع اِ مرکب، ق مرکب) همیشه :
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند.؟
ابدالی
[اَ] (ص نسبی) منسوب به ابدال. || (حامص) سمت و صفت ابدال. فقر. ترک. وارستگی.
ابدالی
[اَ] (حامص) در بعض لغت نامه های فارسی از قبیل بهار عجم این صورت را آورده و با استشهاد بغزالی مشهدی و شفائی تخلصی بدان معنی ظرافت و تمسخر داده اند.
ابدالی
[اَ] (اِخ) از طوائف افغانستان. در زمان نادرشاه در حوالی هرات منزل داشتند و نادرشاه آنان را از سرحد ایران کوچ داده نزدیک قندهار مسکن گرفتند و در سال 1160 ه .ق . یکی از بزرگان این طائفه موسوم به احمدخان به پادشاهی تمام افغانستان و قسمتی از هندوستان نائل...
ابدام
[اَ] (اِ) در برهان و مؤیدالفضلاجسم آمده. شاهدی برای آن دیده نشد. محتمل است مصحف اندام باشد و در جمله ای اندام را که به معنی عضو است ابدام خوانده و بغلط بدو معنی جسم داده اند، والله اعلم.
ابدامانی
[] (اِخ) یکی از طوائف کرد پشت کوه.
ابدان
[اَ بَ] (ص مرکب) مخفف آبادان. معمور. || (اِ مرکب) مخفف آبدان. گوی که آب باران در آن گرد آید. غدیر.
ابدان
[اَ] (اِ) دودمان. تبار. خاندان. || (ص) سزاوار. مستحق. و بعض فرهنگها این کلمه را با ذال معجمه ضبط کرده اند. و هر دو صورت به تأیید شواهد محتاج است.
ابدان
[اَ] (ع اِ) جِ بَدن. تن ها.
ابدان
[اِ بِ] (ع اِ) کنیز و اسب.
ابدانی
[اَ بَ] (حامص مرکب) آبادانی.
ابدح
[اَ دَ] (ع ص، اِ) فضای فراخ. || مرد درازبالا. || ستور فراخ پهلو. || ابدح و دبیدح؛ لاش ماش. حکی الاصمعی ان الحجاج قال لجبله قل لفلان اکلت مال الله بأبدح و دبیدح فقال له جبله خواستهء ایزد بخوردی بلاش ماش. (میدانی).
ابدرم
[اِ دَ رَ] (اِخ)(1) نام کتاب بودا شاکمونی(2) است، و معنی ابدرم اول و آخر کتابهاست.
(1) - Abhidharma.
(2) - cakya-Mouni.
ابدشهر
[] (اِخ) در مؤیدالفضلا گوید نام رودی و نام شهری است و ظاهراً تصحیف ابرشهر باشد.
ابدع
[اَ دَ] (ع ن تف) تازه تر. نوآئین تر. شگفت تر.
ابدم
[اَ دُ] (اِ) در مؤیدالفضلا به معنی عدل و انصاف و نگاه و خشم و گناه و نرمی آمده و بنظر مجعول می آید.
ابدن
[اَ دُ] (ع اِ) جِ بدن.
ابدوج
[اُ] (ع اِ) ابدوج السرج؛ نمد آکنده که زیر زین گذارند تا پشت ستور ریش نگردد. (منتهی الارب).
ابدون
[] (اِخ) (مُخرّب) کلمهء عبری ملک الموت و ملک ویرانی، و گاهی به معنی عالم اموات آمده است. (از قاموس کتاب مقدس).