ابد
[اِ بِ] (ع ص) آنچه زاید بسالی پرستار یا ماچه خر. داه، کنیزک، ماده خر بسیارزاینده. || خر مادهء رمنده.
ابد
[اَ بِ] (ع ص) رمنده. وحشی. متوحش. تور.
ابد
[اُبْ بَ] (ع ص، اِ) جِ آبِدَه. مثل اوابد.
ابداً
[اَ بَ دَنْ / اَ بَ دا] (ع ق) ظرف زمان است برای تأکید در مستقبل نفیاً و اثباتاً. همیشه. جاویدان :
ابداً یسترد ما وهب الده
ر فیالیت جوده کان بخلا.
|| هرگز. (مهذب الاسماء). هگرز. هیچ. هیچوقت. بهیچ روی. بهیچوجه. معاذالله. پرگس. پرگست :
آز نگردد ابداً گرد آنک
در شکم مادر گردد...
ابداء
[اَ] (ع اِ) جِ بَدء.
ابداء
[اِ] (ع مص) آغاز کردن. آغازیدن. ابتدا کردن. شروع کردن. سر کردن. سر گرفتن. ابتداء. کار نو و نخستین آوردن. نو آفریدن. || آشکار کردن. پیدا کردن چیزی را.
ابداد
[اِ] (ع مص) دست و چشم سوی چیزی یازیدن. دراز کردن دست خود را به سوی زمین. (منتهی الارب). || پراکنده کردن. پراکندن. بخش کردن. || نصیب هر یک را از عطا دادن. دادن هر یک را بهره و بخش.
ابداد
[اَ] (ع اِ) جِ بُدّ.
ابدار
[اِ] (ع مص) تافتن ماه شب چهارده. طلوع کردن بدر بر. (تاج المصادر بیهقی).
ابداع
[اَ] (ع ص، اِ) جِ بِدع.
ابداع
[اِ] (ع مص) چیز نو آوردن. نو آوردن. نو نهادن. نو پدید آوردن. ایجاد. اختراع. خلقت. خلق. آفریدن. آفرینش. نوباوه پیدا کردن. نو بیرون آوردن نه بر مثالی. ابتداع. پیدا کردن چیزی که مسبوق بمادت و مدت نبود، مقابل تکوین که مسبوق بمادت و احداث که مسبوق بمدت است. (تعریفات...
ابدال
[اَ] (ع ص، اِ) جِ بِدل و بَدل. و نیز ابدال جمع بدیل آمده است چون بُدلاء.
- ابدال اسماء؛ اسماء مبهمه. اسماء مضمره. خوالف.
ابدال
[اَ] (ع ص، اِ) جِ بدَل یا بدیل. عده ای معلوم از صلحا و خاصان خدا که گویند هیچگاه زمین از آنان خالی نباشد و جهان بدیشان برپایست و آنگاه که یکی از آنان بمیرد خدای تعالی دیگری را بجای او برانگیزد تا آن شمار که بقولی هفت و بقولی...
ابدال
[اِ] (ع مص) بدل کردن. تاخت زدن. دگش کردن. بجای چیزی گرفتن یا دادن یا گذاشتن. || قرار دادن حرفی بجای حرف دیگر برای دفع ثقل و سنگینی. || یکی از اقسام نه گانهء وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه.
ابدال
[اَ] (اِخ) یکی از شعرای فارسی از مردم اصفهان. تاریخ حیات وی معلوم نیست. ابتدا دکان عطاری داشت و بواسطهء عشق دیوانه شده سه سال در اصفهان سر و پا برهنه میگردیده، پس از آن به تبریز رفته پنج سال با ارامنه معاشرت داشته و در میکده ها بسر برده...
ابدالاَباد
[اَ بَ دُلْ] (ع اِ مرکب، ق مرکب)همیشه. || هرگز.
ابدالاَباد
[اَ بَ دُلْ] (از ع، اِ مرکب) در تداول فارسی نوعی جامه است از پنبه.
ابدالابد
[اَ بَ دُلْ اَ بَ] (ع اِ مرکب، ق مرکب) همیشه.
ابدالاَبدین
[اَ بَ دُلْ بِ] (ع اِ مرکب، ق مرکب) همیشه. || هرگز.
ابدالابدیه
[اَ بَ دُلْ اَ بَ دی یَ] (ع اِ مرکب، ق مرکب) همیشه.