ینیجه
[یِ جَ] (اِخ) نام قضایی در ولایت سلانیک و به انضمام ناحیهء تره جه آباد 89 پارچه قریه دارد و سکنهء آن به 40394 تن می رسد که بیشتر آنان ترک و مسلمان و بقیه روم و بلغارند. محصولات عمده اش غلات و تنباکو می باشد. (از قاموس الاعلام ترکی).
ینیجه
[یِ جَ] (اِخ) نام قصبهء مرکز ناحیهء ینیجه است در سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه و 2600 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی).
ینی چری
[یِ چِ] (ترکی، اِ مرکب)ینگی چریک. ینگی چری. سرباز نو غیرمنظم. سلطان محمودخان دوم در 1241 ه . ق. مطابق ماده تاریخ «غزای اکبر» این قوم را برانداخت. سپاهی پیاده که در سدهء هشتم هجری ارخان پسر عثمان دومین سلطان سلسلهء عثمانیان از جوانان مسیحی که به گروگان گرفته شده...
ینی چریک
[یِ چِ] (ترکی، اِ مرکب)ینی چری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ینی چری شود.
ینی دنیا
[یِ دُنْ] (اِخ) (از: ینی، تازه + دنیا) ینگی دنیا. قارهء جدید. آمریک. امریکا. رجوع به ینگی دنیا شود.
ینیر
[یِ نُ یِ] (لاتینی، اِ) ینوارییوس. ژانویه. (آثارالباقیه). رجوع به ژانویه شود.
ینی شهر
[یِ شَ] (اِخ) نام قضایی است در ولایت خداوندگار و با ناحیهء ازنیق 85 پارچه ده دارد و عدهء اهالیش به 58202 تن بالغ می گردد. قسمت اعظم اراضی اش جلگهء ینی شهر را تشکیل می دهد. (از قاموس الاعلام ترکی).
ینیطور
[ ] (اِ) (اصطلاح پزشکی) اسم سلمه است. (تحفهء حکیم مؤمن). رجوع به سلمه شود.
ینیع
[یَ] (ع ص) رسیده. پخته. ثمر ینیع؛ میوهء رسیده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
یو
(عدد، ص، اِ) واحد و یک. (ناظم الاطباء). یک را گویند و به عربی واحد خوانند. (برهان) (آنندراج). یک عدد را گویند. (فرهنگ جهانگیری).
یو
[یُوْ] (اِ) یوغ. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یوغ شود.
یوآب
[ ] (اِخ)(1) (یهوه پدر است) اول زادهء اولاد صروبه خواهر داود و سپهسالار لشکر بود. وی مردی شجاع و دلاور و نامجو و شدیدالانتقام بود و چون آب نیر عسائیل را کشت یوآب حیله ای اندیشیده وی را مقتول ساخت. با آبشالوم نیز جنگ کرد و بر وی پیروز...
یوا
[یَ] (اِ) اتلاف هر چیزی که نتوان دوباره آن را به دست آورد، مانند چارپای گم شده. || آنکه راه خود را گم کند. (ناظم الاطباء). ظاهراً در هر دو معنی دگرگون شدهء «ویدا» ست. (یادداشت لغت نامه). رجوع به ویدا شود.
- یوا شدن؛ گم شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به...
یوئتی
[ءِ] (اِخ)(1) یوئئی چی. نژاد ترک در اصطلاح چینی ها. (از احوال و اشعار رودکی ج1 ص155). رجوع به ترک و یوئه ئی چی شود.
(1) - Yue-Ti.
یواش
[یَ](1) (ترکی، ص، ق) آهسته و هموار. (آنندراج). آهسته و به ملایمت و نرمی. (ناظم الاطباء). نرم. خفی (کار و رفتار و گفتار). مقابل قایم. آهسته در رفتار. به مهل. آرام. همس. (یادداشت مؤلف).
- یواش یواش؛ آهسته آهسته. به آهستگی. همساً. به همس. (یادداشت مؤلف).
- امثال: یواش برو یواش برو...
یواشکی
[یَ شَ] (ق مرکب) (اصطلاح عامیانه) به آرامی و آهستگی. (فرهنگ لغات عامیانه). به نرمی. آهسته. نرم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یواش شود.
یواشن
[یَ شِ] (اِ) کلمهء فارسی است. منسفه. جون. و آن پنجه ای است که بدان خرمن باد دهند. (یادداشت مؤلف). در لهجهء امروز آذربایجان شانه (یا شنه) گویند. هید.
یواشه
[یَ شَ / شِ] (ص) گم شده و غایب شده. (ناظم الاطباء).
یوافیخ
[یَ] (ع اِ) جِ یافوخ. (ناظم الاطباء) (دهار). جِ یافوخ، به معنی جان دانهء کودک. (آنندراج). و رجوع به یافوخ شود.
یواقیت
[یَ] (ع اِ) جِ یاقوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المعرب جوالیقی ص356) : برگهای درختان پیروزه بود یا زمرد و بار آن یواقیت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص403). آن درهای ماه پیکر و یواقیت نارگون و... بریختند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص275). و رجوع به یاقوت شود.