یوحان
[ ] (اِخ)(1) نام زن کوز است. (ترجمهء دیاتسارون ص212).
(1) - Jeanne.
یوحنا
[حَنْ نا] (اِ) لفظ یونانی یوحانان است و معنی آن انعام توفیقی خداست. (از قاموس کتاب مقدس). اصل عبرانی کلمهء یحیی است که نام پیغمبر معروف و اشخاص دیگر است. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به یحیی شود.
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) ابن بختیشوع. یکی از پزشکان نامی سریانی مقیم دربار خلفای عباسی که آثار پزشکی زبانهای دیگر را به عربی نقل کرده اند. او پزشک مخصوص چند تن از خلفای عباسی بود که کتابهایی از سریانی و یونانی به عربی ترجمه کرد. از جملهء تألیفات اوست: «کتاب فی...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) ابن حیلان یا جیلان یا جیلانی. شاگرد یکی از حکمای ایرانی بوده است ساکن مرو. (ابن ابی اصیبعه ص135). ابونصر فارابی علم منطق را از او فراگرفت. وفات وی به روزگار مقتدربالله عباسی بوده است. (از طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی). ابن اثیر در ذیل حوادث سال...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ)(1) ابن زبدی. نام پدرش زبدی و نام مادرش سالومه بود. او یکی از دوازده حواری مسیح و برادر یعقوب زبدی و صاحب یکی از اناجیل اربعه است. رؤیا یا مکاشفات حضرت مسیح را می نوشت و نیز رسائل سه گانه و کتاب مکاشفه بدو منسوب است. یاد...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) ابن زکریا یا یوحنا المعمدان یا یحیی تعمیددهنده. وی پسر زکریا بود و حضرت عیسی را غسل تعمید داد و ظاهر شدن عیسی را از پیش خبر داد و به سال 31 م. کشته شد. یادکرد و ذکران او به بیست وچهارم ژوئن است. (یادداشت مؤلف). بود...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) ابن ماسویه، مکنی به ابوزکریا. پزشکی فاضل و مصنفی عالم و طبیب مخصوص هارون و مأمون بود. هارون او را به ترجمهء کتبی که در انگوریه و سایر بلاد مفتوحهء روم به دست مسلمین افتاد واداشت و خود او را در طب تألیفات مهمی است، مانند: کتاب...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) ابن یعقوب ابکاریوس. دانشمند تاریخ و مستعرب است. اصل وی ارمنی و از مردم بیروت بود. به سال 1306 ه . ق. در سوق العرب لبنان درگذشت. از آثار اوست: 1- نزهه الخواطر. 2- قطف الزهور فی تاریخ الدهور. 3- تحفه الانیسه فی النوادر النفیسه. 4- فرهنگ...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) ابن یوسف، مکنی به ابوعمر. از ناقلان و مترجمان قرون اولیهء هجری بود و از جملهء ترجمه های او کتاب «آداب الصبیان» افلاطون بود. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف صفا صص 89-90).
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) بلو یسوعی. از خاورشناسان و راهبان و نویسندگان عربی فرانسه بود و در الجزایر عربی آموخت و به بیروت رفت و به نشر روزنامهء «البشر» دست یازید. او راست: 1- نخب الملح، در پنج جلد که گزیده ای است از ادب عرب. 2- فرهنگ فرانسه-عربی، در دو...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ)(1) یا یوحنا ذهبی فم. یکی از آباء کنیسه، بطریق قسطنطنیه. او را فصاحتی به کمال بود و امپراتریس ادکسی او را بکشت (307-347 م.). یادکرد و ذکران وی به بیست وهفتم ژانویه است و از او خطابه ها و مجلسهایی در غایت بلاغت برجاست. (یادداشت مؤلف).
(1) -...
یوحنا
[حَنْ نا] (اِخ) عَنْحوری. او را حُنین عنحوری نیز گویند. از مترجمان فرانسه به عربی بود. اصل و زادگاهش سوریه است ولی در عهد محمدعلی پاشا در مصر شهرت یافت. از ترجمه های اوست: 1- القول الصریح فی علم التشریح. 2- منتهی الاغراض فی علم شفاء الامراض. 3- مبلغ البراح...
یوحنا القس
[ ] (اِخ) ابن یوسف بن حارث بن بطریق القس. کتاب اصول اقلیدس و دیگر کتب هندسه را تدریس می کرد. از یونانی نیز ترجمه و نقل داشته است. از آثار اوست: 1- کتاب اختصار جدولین در هندسه. 2- کتاب مقاله فی البرهان علی انه متی وقع خط مستقیم علی...
یوحنا المعمدان
[حَنْ نَلْ مُ مِ] (اِخ)رجوع به یحیی و یوحنا شود.
یوحنا ورتبات
[حَنْ نا وُ تَ] (اِخ)پزشک و دانشمند و محقق که در اصل ارمنی و از مستعربان بود. در بیروت به سال 1242 ه . ق. به دنیا آمد و به سال 1326 ه . ق. درگذشت. در مدارس آمریکایی بیروت و انگلستان و آمریکا رشتهء پزشکی و تشریح و فیزیولوژی...
یوحی
[حا] (ع اِ) یوح. آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خور. مهر. یوح. خورشید. (یادداشت مؤلف). گاهی یوح را یوحی گویند. (از نشوءاللغه ص28). و رجوع به یوح شود.
یوحی
[حا] (اِخ) یوحا. نام خاخامی پرخواره. (یادداشت مؤلف).
-امثال: مثل یوحی. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به یوحا شود.
یوخ
(ع اِ) این صورت را لیث آورده و معنی آن نگفته است و گفته است بر این بنا جز یوم نیامده است. (از منتهی الارب). یوم. (ناظم الاطباء). رجوع به یوم شود.
یوخا
(ترکی، اِ) یخا. (یادداشت مؤلف). رجوع به یخا شود.
یوختن
[تَ] (مص) جستن. جستجو کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به یوز شود.