یواقیم
[یُ] (اِخ) از پادشاهان یهود بود و از سال 608-598 ق. م. سلطنت کرد. او ارمیای پیغمبر را شکنجه داد و سرانجام به دست بخت النصر برافتاد و به بابل تبعید گردید. (از قاموس الاعلام ترکی).
یوام
[یِ] (ع مص) به معنی میاومه است. (ناظم الاطباء). میاومه. روزمزد کردن. (منتهی الارب). و رجوع به میاومه شود.
یوام
[یَ] (اِخ) قبیله ای است از حبش. (منتهی الارب).
یوان
[یَ] (اِخ) دهی است به باب اصفهان. (منتهی الارب).
یوئه ئی چی
[ءِ] (اِخ)(1) یوئتی. نامی که چینی ها نژاد اصلی ترک را بدان می شناسند و می نامند. (از احوال و اشعار رودکی ج1 ص155). و رجوع به ترک شود.
(1) - Yuei-Chi.
یوئه چی
[ءِ] (اِخ) یوئه چژی. ساکنان مغولستان که خان هون نو (209-174 ق. م.) آنها را پراکنده کرد و تمامی مغولستان را در تحت حکمرانی خود درآورد. (از ایران باستان صص2255-2256). و رجوع به یوئه ئی چی شود.
یواینوس
[یَ یَ] (اِخ)(1) نام حکیمی از مفسرین کتب قدیمه. (ابن الندیم).
(1) - Javaianus.
یوب
(اِ) فرش و بساط زیبا و اصح آن بوب است. (آنندراج) (انجمن آرا). فرش و بساط گرانمایه. (ناظم الاطباء). فرش و بساط گرانمایه را گویند و به این معنی به جای حرف اول باء هم آمده است. (از برهان). به معنی بساط و فرش در فرهنگ میرزا و شعوری غلط...
یوبان
(ص) امیدوار. یوبه. بویه. رجوع به بویه شود.
یوبب
[یَ / یو بَ] (اِخ) نام پیغمبری که به تازی شعیب گویند. (ناظم الاطباء).
یوبره
[بَ رَ / رِ] (ص) آرزومند و حریص و طمعکار و راغب. (ناظم الاطباء). || (اِ) آرزومندی که یوبه و بویه نیز گویند. (از شعوری ج2 ورق450).
یوبه
[بَ / بِ] (اِ) آرزو و خواهش و اشتیاق. (از برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی). آرزومندی. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (فرهنگ اوبهی). به معنی آرزو و طمع و اشتیاق غلط و تصحیف است از بویه و پویه. (یادداشت مؤلف). در فرهنگها و برهان به معنی آرزو آورده اند و...
یوبیدن
[دَ] (مص) آرزو داشتن و خواستن و میل کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به بویه و یوبه شود.
یوت
(اِ) مرگامرگی ستور. (ناظم الاطباء): جالفه؛ یوت ستور. جلیفه؛ یوت که مرگ عام ستوران باشد. مجتلف؛ یوت رسیده. (منتهی الارب). سواف. وبای ستور. مرگامرگی حیوان. (از یادداشت مؤلف). مرگ عام ستوران را گویند همچنانکه مرگ عام مردمان را وبا گویند. (برهان) (آنندراج).
یوتک
[تَ] (اِخ) دهی است از دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 160هزارگزی جنوب کهنوج، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج8).
یوثام
[ ] (اِخ) یوتام. از پادشاهان بنی اسرائیل بوده. صاحب مجمل التواریخ گوید: «یوثام(1) شانزده سال ملک بود».(2)(مجمل التواریخ والقصص ص144).
(1) - طبری: یوتام بن عوزیا.
(2) - طبری می افزاید: آنگاه احازبن یوتام پادشاه شد تا به سال 16 درگذشت.
یوج
(اِ) جانوری است از خزندگان. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). || بعضی چرندگان را هم گفته اند. (برهان) (از آنندراج).
یوجه
[جَ / جِ] (اِ) قطره اعم از قطرهء آب و خون و امثال آن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). در فرهنگ دساتیر به معنی قطره آمده که در برابر دریاست. (انجمن آرا) (آنندراج).
یوح
(ع اِ) یوحی. آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یوح آفتاب است و بوح مصحف آن، و بوح فقط به معنی نفس است و لاغیر. (از نشوءاللغه ص28). بوح. یوحی. خورشید. خور. مهر. هور. شارق. شمس. ذکاء. بیضاء. شرق. ذکا. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به...
یوحا
(اِخ) یوها. یوحی. نام خاخامی از یهود که به پرخوری و شکمبارگی سخت مشهور بوده است.
-امثال: مثل یوحا؛ سخت پرخوار. سخت شکم خواره. (یادداشت مؤلف).