یمین خوردن
[یَ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) قسم خوردن. سوگند خوردن. سوگند یاد کردن. (یادداشت مؤلف) :
گیتی همه به ملکت او را کند شرف
دولت همه به جان و سر او را خورد یمین.
فرخی.
نیستی آگاه به حق خدای
بیهده دانی که نخوردم یمین.ناصرخسرو.
- یمین مغلظه خوردن؛ سوگند غلاظ و شداد خوردن :...
یمینه
[یَ نَ / نِ] (اِ) معده. (ناظم الاطباء). معده را گویند که محل طبخ طعام است در شکم. (برهان). معده را گویند که جای نضج و طبخ(1) طعام است. (انجمن آرا) (آنندراج).
(1) - در آنندراج «طبع» آمده و ظاهراً غلط چاپی است.
یمینی
[یَ] (ص نسبی) نسبت اجدادی است. (از لباب الانساب). || (اِ) عقیق. (ناظم الاطباء).
یمینی
[یَ] (اِخ) حیان بن اعین بن یمین بن سلیع حضرمی. از راویان بود و از عبدالله بن عمر روایت کرد. پسرش خالد و نیز عقبه بن عامر حضرمی از او روایت دارند. (از لباب الانساب).
یمینی سمنانی
[یَ نیِ سِ] (اِخ) یا میریمینی شمشیرفروش. معاصر شاه طهماسب صفوی بود و به سال 981 ه . ق. درگذشت. (از روز روشن ص951). شاعری خوش طبع و خوش سلیقه بود و به شمشیرسازی اشتغال داشت. این دو بیت از اوست:
به دست پنبهء داغم به جای نسرین است
گلی که از...
یمینی گرجی
[یَ نیِ گُ] (اِخ) از موالی شاه طهماسب صفوی بود و در شعر طبعی قوی داشت. از اشعار اوست:
دستی که عنان خویش گیرد
امروز در آستین کس نیست.
(از صبح گلشن ص616) (از فرهنگ سخنوران).
یمینین
[یَ نَ] (ع اِ) تثنیهء یمین. دو دست. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یمین شود.
ین
(پسوند) حرفی است که چون در آخر اسم درآورند دلالت بر نسبت کند، مانند سیمین منسوب به سیم و آهنین منسوب به آهن. (از ناظم الاطباء). پسوند نسبت است و با اسم، صفت نسبی سازد، مانند زرین، سیمین، بلورین، آهنین، فولادین، نمکین، شیرین، رویین، پایین، زیرین، زبرین، نگارین، آتشین، جوین،...
ین
[یِ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه: ناین. قاین. اسفراین. (یادداشت مؤلف).
ین
(ضمیر، ص) مخفف این(1). کلمهء اشاره به معنی این، مانند ازین و برین و درین. (از ناظم الاطباء). به معنی این است. (آنندراج).
(1) - از نظر رسم خط قدیم هنگامی که همراه حروف اضافهء از، در، بر و برخی کلمات می آمد، همزه را حذف می کردند.
ین
[یِ] (اِ)(1) مسکوکی است به ژاپن. واحد پول ژاپن معادل 53/2 فرانک طلای فرانسه. (یادداشت مؤلف).
(1) - Yen.
ین
[ ] (اِخ) در کتب رجال شیعی رمز است اصحاب علی بن الحسین علیهماالسلام را. (یادداشت مؤلف).
ین
[یُ] (اِخ)(1) رودخانه ای است به فرانسه که از کوه بورن سرچشمه می گیرد و پس از 293هزار گز جریان در متنرو به سن(2)می ریزد.
(1) - Yonne.
(2) - Seine.
ین
[یُ] (اِخ)(1) ایالتی از کشور فرانسه است با 275755 تن سکنه. نام این ایالت از رود یُن که این ایالت را مشروب می سازد گرفته شده است. این ایالت از سنونه و نواحی شامپانی و اورلئانه و بورژنی تشکیل یافته و کرسی آن اوگزر(2) می باشد. از سه بخش بزرگ...
ینابیت
[یَ] (ع اِ) جِ ینبوت. (اقرب الموارد). و رجوع به ینبوت شود.
ینابیع
[یَ] (ع اِ) جِ ینبوع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص108). چشمهء بزرگ آب. (آنندراج) : ینابیع را یبوست ظاهر شد و مرابیع را خشکی غالب آمد. (سندبادنامه ص122). و رجوع به ینبوع شود.
- ینابیع الحکم (ینابیع حکم)؛ چشمه های علوم. چشمه های دانش و حکمت...
یناق
[یَ] (اِخ) نام بطریقی از روم که وی را کشتند و سر او را نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه بردند. (یادداشت مؤلف).
یناق
[یَنْ نا] (اِخ) صحابی است و جد حسن بن مسلم بن یناق است. (یادداشت مؤلف).
ینال
[یَ] (ترکی، اِ) ولیعهد. نایب السلطنه. (یادداشت مؤلف) : هر رئیسی از رؤسای ترک را اعم از سلاطین و دهقانان ینالی است. (مفاتیح). و رجوع به ینالتکین شود. || لقبی از القاب امراء ترک (و جناس آوردن با نالیدن، تقدیم یاء ینال را بر نون تأیید می کند). (یادداشت مؤلف)...
ینال
[یَ] (اِخ) نام قلعه ای است به حدود کردوان از ناحیت شروان [ به اران ] که خزینه و خواستهء شروانشاه بدانجا بوده است. (از حدود العالم).