یموم
[یُ] (ع اِ) جِ یَمّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جِ یم، به معنی دریای ناپیداکنار. (آنندراج). رجوع به یم شود.
یمونا
[یَ] (اِخ) به زبان سنسکریت، نام رود عظیم جون، که در هندوستان واقع است. (ناظم الاطباء).
یمؤود
[یَ ئو] (ع ص) نرم و نازک از مردم و شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یمؤود
[یَ ئو] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب) (از آنندراج). نام جایگاهی است. (مهذب الاسماء).
یمؤود
[یَ ئو] (اِخ) چاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج).
یمؤوده
[یَ ئو دَ] (ع ص) یمؤود. نرم و نازک از مردم و از شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به یمؤود شود.
یمه
[یِ مَ / مِ] (ترکی، اِ) به معنی خوراک است و کسانی که ایمه داران را به معنی روزینه داران فهمند و نویسند خطاست. اصح یمه داران است. (آنندراج).
یمه
[یَ مَ] (اِخ) جم. جمشید، در ودا کتاب مقدس هنود. (یادداشت مؤلف).
یمه
[یَ مَ] (اِخ)(1) نام پسر خورشید به زبان سنسکریت که در اوستا ییمه(2) آمده و او نخستین بشری است که مرگ بر او چیره شده، بر دوزخ حکومت می کند. (از مزدیسنا و ادبیات پارسی ص41).
(1) - Yama.
(2) - Yima.
یمه نوین
[یَ مَ یَ] (اِخ) از امرای معتبر چنگیزخان مغول که با سبتای نوین به تعقیب سلطان جلال الدین خوارزمشاه مأمور شدند. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی (فهرست ج 1 و 2) و تاریخ گزیده ص497 و 573 شود.
یمی
[یَمْ ما] (اِخ) نهری است به بطیحه، و ماهی آن نیکو باشد. (از منتهی الارب).
یمیدیه
[یَ دی یَ / یِ] (اِخ) دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان، واقع در 43000گزی جنوب باختری موسیان، سر راه اتومبیل رو دزفول به موسیان، با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
یمیشان
[یِ] (ترکی، اِ) اسم ترکی زعرور است. (تحفهء حکیم مؤمن). نوعی زالزالک که میوهء سرخ رنگ دارد. یمشان. نام ترکی زالزالک وحشی. سیاه میوه. ولیک. (یادداشت مؤلف). رجوع به زالزالک و زعرور شود.
یمین
[یَ] (ع اِ) سوی راست، خلاف یسار. ج، اَیْمُن، ایمان. جج، ایامن، ایامین. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست راست از سویها. (یادداشت مؤلف). سوی دست راست و به این معنی جمع ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوی دست راست. (آنندراج) :
شهان در رکابش فزون از هزار
چه اندر یمین...
یمین
[یُ مَیْ یِ] (ع اِ مصغر) مصغر یَمین، یعنی سوی راست. (ناظم الاطباء).
یمیناً
[یَ نَنْ] (ع ق) به سوی دست راست. (ناظم الاطباء).
یمین الدوله
[یَ نُدْ دَ لَ] (اِخ) وزیر خوارزمشاه، مقتول خنجر یکی از فداییان. (از حبیب السیر چ تهران ج1 ص365).
یمین الدوله
[یَ نُدْ دَ لَ] (اِخ) بهرام شاه غزنوی ابن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین. رجوع به بهرام شاه شود.
یمین الدوله و امین المله
[یَ نُدْ دَ لَ وَ اَ نُلْ مِلْ لَ] (اِخ) لقب محمودبن سبکتکین غزنوی. رجوع به محمود شود.
یمین امیرالمؤمنین
[یَ نُ اَ رِلْ مُءْ مِ](اِخ) لقب ابوالقاسم محمودبن ملکشاه سلجوقی. (از مجمل التواریخ والقصص ص9). رجوع به محمود... شود.