یمن
[یَ مَ] (ع مص) از سوی راست کسی آمدن. (آنندراج). و رجوع به یَمْن شود.
یمن
[یُ] (ع مص) مبارک و نیکبخت گردیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مبارک گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || به جانب راست بردن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به یَمْن شود.
یمن
[یُ] (ع اِمص) نیک بختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خجستگی. (دهار). میمنت. ج، میامن. (ناظم الاطباء). مبارکی. (آنندراج). نیک فالی. خوش اغوری. شگون. فرخی. فرخندگی. خوش شگونی. فال نیک. مقابل شُؤْم، فال بد. (یادداشت مؤلف) :
یمن همه بزرگان اندر یمین اوست
یسر همه ضعیفان اندر یسار او.فرخی.
همواره یمن باد تو را...
یمن
[یُ مَ] (ع اِ) جِ یمنه. (ناظم الاطباء). رجوع به یمنه شود.
یمن
[ ] (اِخ) دهی از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات، واقع در 15هزارگزی خاور خمین و یکهزارگزی راه شوسهء خمین به دلیجان، با 366 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یمن
[یَ مَ] (اِخ) ناحیتی است از عرب آبادان و خرم و با نعمت بسیار و کشت و برز و مراعی و در قدیم مستقر ملوک آنجا شهر سعده بوده و سپس صنعا مستقر ملوک گردیده است و شهرک جرش و ناحیت صمدان و شهر سام و شهر دمار و شهر...
یمناء
[یَ] (ع ص) تأنیث ایمن. (منتهی الارب). مؤنث ایمن. زنی که به دست راست کار کند. (ناظم الاطباء). || زن با یمن و برکت. (ناظم الاطباء).
یمنان
[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 36000گزی شمال کامیاران و 4000گزی باختر راه شوسهء کرمانشاه به سنندج، با 420 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. در دو محل به فاصلهء دوهزارگزی با نامهای یمنان بالا و یمنان پائین...
یمن جنوبی
[یَ مَ نِ جَ / جُ] (اِخ)جمهوری یمن جنوبی در سال 1967 م. براثر قیام و پیکار وطن خواهان از زیر سلطهء 129سالهء استعمار به در آمد و استقلال یافت. در همان سال سازمان ملل متحد آن را به عنوان یکصدوبیست وچهارمین عضو و جامعهء کشورهای عربی به عنوان چهاردهمین...
یمن شمالی
[یَ مَ نِ شَ / شِ / شُ] (اِخ)جمهوری عربی یمن شمالی که در جنوب غربی جزیره العرب قرار دارد به طول 450هزار گز از ساحل دریای سرخ امتداد می یابد و از سمت جنوب به باب المندب منتهی می شود و مساحت کل سطح آن در حدود 185هزار کیلومتر...
یمنه
[یَ نَ] (ع اِ) سوی راست. خلاف یسره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند: اخذ یمنه؛ أی ناحیه الیمین. و قعد یمنه؛ به سوی راست نشست. (ناظم الاطباء). سوی راست. (دهار).
یمنه
[یُ نَ] (ع اِ) نوعی از چادرهای یمن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، یُمَن. (ناظم الاطباء). || (اِمص) خجستگی. (دهار).
یمنه
[یُ نَ / نِ] (اِ) خجسته که نام گُلی است. (یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء).
یمنی
[یُ نا] (ع ص، اِ) دست راست. یمین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (دهار). تأنیث ایمن. مؤنث یمین. راست. دست راست از دو دست تن آدمی. (یادداشت مؤلف). || سوی راست. (یادداشت مؤلف).
یمنی
[یَ مَ] (ص نسبی) منسوب به یمن. (ناظم الاطباء) :
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی.
(منسوب به ابوسعید ابی الخیر).
ترکیب ها:
- ادیم یمنی.؛ باد یمنی. بُرد یمنی. سهیل یمنی. عقیق یمنی.
|| پارچهء منقش الوان که در یمن می سازند. (ناظم الاطباء).
یمنی
[یَ مَ] (اِخ) محمد بن ابراهیم بن عبدالله استرآبادی یمنی. از راویان بود و در گردآوری حدیث به خراسان و شام و جزیره رفت و احادیث بسیاری گرد کرد. او از ابوالعباس سراج و جز وی حدیث شنید. ابوسعد ادریسی حافظ و جز او از وی روایت دارند. (از لباب...
یمنی سمنانی
[یُ یِ سِ] (اِخ) رجوع به یمینی سمنانی شود.
یموت
[یَ] (اِخ) نام ایل و طایفه ای است از ترکمانان در مشرق دریای مازندران، چنان که کوکلان. (یادداشت مؤلف).
یموت
[یَ] (اِخ) ابن المزرع بن موسی بن کیار، مکنی به ابوعبدالله. از ادبا بود. (یادداشت مؤلف). یکی از مشاهیر ادبا و خود خواهرزادهء جاحظ مشهور می باشد و در سنهء 304 ه . ق. درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی). یموت بن مزرع ادیب در سال 304 ه . ق....
یموق
[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانهء شهرستان بجنورد، واقع در 90000گزی شمال باختری مانه، با 177 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).