ینفعل
[یَ فَ عِ] (ع فعل) (اصطلاح منطق) که قبول اثر می کند و آن از مقولات عشر ارسطوست چون گرم شدن و بریده شدن. (یادداشت مؤلف).
ینفور
[یَ] (ع ص) سخت رمنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
ینفوز
[یَ] (ع ص) جهنده. ظبی ینفوز؛ آهوی برجهنده. (از ناظم الاطباء).
ینق
[یَ] (ع اِ) پنیرمایه. (ناظم الاطباء). انفخه است. (یادداشت مؤلف) (تحفهء حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). به لغت اندلس پنیرمایه را گویند و آن شیردان بره است و به عربی انفخه خوانند. (برهان). نام ینق در مفردات ابن البیطار (ج2 ص322) آمده و مؤلف لغت را اندلسی می داند، معهذا...
ینقاق
[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، واقع در 1000گزی جنوب باختری کلاله، با 400 تن سکنه. آب آن از رودخانهء دوچای و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
ینقون
[یَ] (اِ) نام گیاهی است. (از ناظم الاطباء).
ینک آباد
[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان جرقویهء بخش حومهء شهرستان شهرضا، واقع در 45هزارگزی خاور شهرضا، با 3086 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است و 200 باب دکان و معدن نمک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج10).
ینکف
[یَ کَ] (اِخ) نام یکی از پادشاهان حِمْیَر بود. (منتهی الارب) (از معجم البلدان).
ینکو
[یُ کُ] (اِ)(1) اسل. سمار. دیس. گیاهی که از آن بوریا بافند. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود.
(1) - Jonc commun.
ینکور
[یَ] (ع ص) طریق ینکور؛ راه نبهره و بر غیر قصد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه پنهانی و مخفی.
ینگ
[یَ] (اِ) شکل و مانند و طرز و روش. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). روش. (فرهنگ جهانگیری). بیانکی می گوید: فارسی است به معنی عادت و طرز. (یادداشت مؤلف) :
سخن پناها گرچه سخنوران هستند
شناسی آنکه سخن کس نپرورد زین ینگ.
سیدذوالفقار شیروانی.
رخ می نهفت از اول و اکنون همی نماید
از...
ینگ
[یِ] (ترکی، اِ) آستین. (برهان).
ینگ
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در 39000گزی جنوب باختری چکنه بالا، با 158 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
ینگ
[یَ] (اِخ) نام جزیره ای است. (آنندراج).
ینگا
[یَ] (ترکی، ص) ینگی. نو. (آنندراج).
ینگا
[یِ / یَ] (ترکی، اِ) مشاطه. (آنندراج). ینگهء عروس. زنی که دست عروس به دست داماد دهد. زنی که همراه عروس از خانهء پدر به خانهء شوی رود. (یادداشت مؤلف) :
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت داد اندر دست شو.مولوی.
و رجوع به ینگه شود. || زن برادر و...
ینگجه
[یِ گِ جَ] (اِخ) نام محلی کنار راه زنجان و میانج، میان سارساقلو و گناوند، در 344800گزی تهران. (یادداشت مؤلف).
ینگجه
[یِ گِ جَ] (اِخ) دهی است از دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 18000گزی شمال ماه نشان، سر راه عمومی زنجان، با 725 تن سکنه. آب آن از رودخانهء قاضی کند و قزل اوزن و راه آن مالرو است و از طریق موشمپا و چپر اتومبیل می...
ینگجه
[یِ گِ جَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش مرکزی شهرستان زنجان، واقع در 24000گزی شمال باختری زنجان، کنار راه تبریز، با 1155 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه است و بدانجا اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
ینگجه
[یِ گِ جَ] (اِخ) دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیاءآباد شهرستان قزوین، واقع در 15هزارگزی شمال ضیاءآباد و 12هزارگزی راه عمومی، با 440 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).