یمسو

[یَ] (اِ) باروت تفنگ را گویند. (برهان) (آنندراج). || به لغت اکسیریان ابقر است که شوره نامند. (تحفهء حکیم مؤمن). و رجوع به شوره شود.


یمشان

[یِ مِ] (ترکی، اِ) زالزالک بری. (یادداشت مؤلف). نوعی زالزالک که میوهء آن سرخ رنگ است. یمیشان. رجوع به زالزالک شود.


یمشن

[یَ شَ] (ترکی، اِ) بار درخت مقل. (ناظم الاطباء). رجوع به مقل شود.


یم شیم

[یَ یَ] (ص مرکب) پادشاهی که بخشش وی مانند دریا بی پایان باشد. (ناظم الاطباء). که شیمتی چون دریا دارد در بخشندگی و پادشاهی.


یمغان

[یَ / یُ] (اِخ) یمگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به یمگان شود.


یمق

[یَ مَ] (اِخ) دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 36هزارگزی خاوری آوج، با 524 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).


یمقان

[یَ مَ] (اِخ) دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 22000گزی جنوب باختری سیردان و 2000گزی راه مالرو عمومی، با 302 تن سکنه. راه آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).


یمقور

[یَ] (ع ص) تلخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


یمک

[یِ مَ] (ترکی، اِ) در ترکی خوردنی را گویند. (برهان).


یمک

[یَ مَ] (اِخ) نام ملک پادشاه (یمک) را گویند و آن ملک به حسن معروف است. (از رشیدی). || نام شهری و ولایتی است حسن خیز. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج) :
مفکن به غمزه بر دل مجروح من نمک
وز من به قبله سر مکش ای قبلهء یمک.
(منسوب به سوزنی).
ساحتت...


یمک

[یَ مَ] (اِخ) نام پادشاهان ایغور. (از برهان). پادشاهان ایغور تاتارستان را نامند. (ناظم الاطباء). لقب پادشاهی است از ترکستان. (فرهنگ رشیدی).


یمکان

[یَ / یُ] (اِخ) یمغان. یمگان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یمگان شود.


یمکن

[یُ کِ] (ع فعل، ق) در عربی فعل است به معنی «تواند بود» و «ممکن است»، ولی در فارسی در معنی قیدی به کار می رود، به معنی شاید، احتمالاً، ممکن است، یحتمل، ظاهراً، مگر، باشد که، تواند بودن. (از یادداشت مؤلف). صیغهء مضارع معروف به معنی امکان دارد و...


یمگان

[یَ / یُ] (اِخ) یمگان دره. از اعمال بدخشان است و منفی و مدفن ناصرخسرو علوی بدانجاست. یمغان. یمکان. (یادداشت مؤلف). نام قصبه ای است از بدخشان که بر سمت کاشغر واقع است. گویند مدفن حکیم ناصرخسرو در آنجاست و بعضی گویند در سه روزهء آنجاست. (برهان). تبدیل یمگان به...


یمگان دره

[یَ / یُ دَ رَ] (اِخ) یمگان. (یادداشت مؤلف). درهء یمگان :
سنگ یمگان دره زی من رهی از طاعت
فضلها دارد بر لؤلؤ عمانی.ناصرخسرو.
و رجوع به یمگان شود.


یملک

[یِ لِ] (ترکی، اِ) اِآطریلال. (یادداشت مؤلف). || ترکی شنگ است. یملیک. رجوع به یملیک و شنگ شود.


یملیک

[یِ] (ترکی، اِ) اِآطریلال. قازایاقی. (یادداشت مؤلف). غازایاقی. رجل الغرب. پای زاغان. رجوع به قازایاغی و غازایاقی و اآطریلال شود. || اسم ترکی لحیه التیس است. (تحفهء حکیم مؤمن). شنگ شتری. لحیه التیس که در لغت عرب به معنی ریش تکه (بز نر) است و در اصطلاح گیاه شناسی «یکی...


یمم

[یَ مَ] (ع اِ) یم. (یادداشت مؤلف). رجوع به یم شود. || کبوتر وحشی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). و رجوع به یمام و یمامه شود.


یمن

[یَ مَ] (ع اِ) سوی راست. یمین. (منتهی الارب). سوی دست راست. (از ناظم الاطباء). دست راست. ج، یمینات. (مهذب الاسماء).


یمن

[یَ] (ع مص) مبارک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || مبارک و نیک بخت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبارک گردیدن. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). خجسته شدن. (آنندراج). || دست راست بردن کسی را. (منتهی الارب). به جانب دست راست بردن کسی را....



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.