یش
[یَش ش] (ع مص) شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شادمان گردیدن. (ناظم الاطباء)
یش
[یَش ش] (ع مص) شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شادمان گردیدن. (ناظم الاطباء)
یشار
[یَ] (اِ) سیم کوفت بود. (لغت فرس اسدی). نقره کوب. این کلمه را بشار و نثار و سِوار به معنی دستبند و فشار خوانده اند و معانیی برای آن تراشیده اند. (یادداشت مؤلف) :
هنوز پیشرو هندوان به طبع نکرد
رکاب او را نیکو به دست خویش یشار.
فرخی.
رجوع به بشار شود.
یشار
[یَ] (اِ) سیم کوفت بود. (لغت فرس اسدی). نقره کوب. این کلمه را بشار و نثار و سِوار به معنی دستبند و فشار خوانده اند و معانیی برای آن تراشیده اند. (یادداشت مؤلف) :
هنوز پیشرو هندوان به طبع نکرد
رکاب او را نیکو به دست خویش یشار.
فرخی.
رجوع به بشار شود.
یشب
[یَ] (معرب، اِ) سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب. (از تاج العروس). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یشم. یشف. معرب یشم و آن سنگی است. یصب. یصم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یشم...
یشب
[یَ] (معرب، اِ) سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب. (از تاج العروس). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یشم. یشف. معرب یشم و آن سنگی است. یصب. یصم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یشم...
یشپ
[یَ] (اِ) یشم. (ناظم الاطباء) (از برهان). یشب. رجوع به یشم شود.
یشپ
[یَ] (اِ) یشم. (ناظم الاطباء) (از برهان). یشب. رجوع به یشم شود.
یشت
[یَ] (اِخ) نام یکی از نسکهای اوستا و کلمهء اوستایی آن یشتی از ریشهء کلمهء یسنا می باشد. رجوع به یشتها شود.
یشت
[یَ] (اِخ) نام یکی از نسکهای اوستا و کلمهء اوستایی آن یشتی از ریشهء کلمهء یسنا می باشد. رجوع به یشتها شود.
یشتاسب
[] (اِخ) گشتاسب. (یادداشت مؤلف). وشتاسب. رجوع به گشتاسب و مقدمهء ابن خلدون ص6 و تجارب الامم ص53 و 54 شود.
یشتاسب
[] (اِخ) گشتاسب. (یادداشت مؤلف). وشتاسب. رجوع به گشتاسب و مقدمهء ابن خلدون ص6 و تجارب الامم ص53 و 54 شود.
یشترم
[یَ تَ رَ] (اِ) بثره و آبله و تاول کوچک. (ناظم الاطباء). بشترم. و این ضبط صحیح است. (یادداشت لغتنامه).
یشترم
[یَ تَ رَ] (اِ) بثره و آبله و تاول کوچک. (ناظم الاطباء). بشترم. و این ضبط صحیح است. (یادداشت لغتنامه).
یشتن
[یَ تَ] (مص) به لغت زند و پازند، آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن مغان در وقت طعام خوردن و درخواست نمودن و استدعا کردن و نیاز کردن و ستایش نمودن. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یشتن مصدر پهلوی (هم ریشهء یزشن) به معنی خواندن کتاب مقدس و...
یشتن
[یَ تَ] (مص) به لغت زند و پازند، آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن مغان در وقت طعام خوردن و درخواست نمودن و استدعا کردن و نیاز کردن و ستایش نمودن. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یشتن مصدر پهلوی (هم ریشهء یزشن) به معنی خواندن کتاب مقدس و...
یشتها
[یَ] (اِخ) یشت به معنی نیایش و فدیه و مانند آن است و آن مجموعهء سرودهایی برای هرمزد و ایزدان هفتگانه یعنی امشاسپندان و فرشتگان دیگر است و ظاهراً اصلاً این مجموعه موزون بوده است و آن جزوی از اوستای کنونی است. (یادداشت مؤلف). یشت، کلمهء اوستایی آن یشتی از...
یشتها
[یَ] (اِخ) یشت به معنی نیایش و فدیه و مانند آن است و آن مجموعهء سرودهایی برای هرمزد و ایزدان هفتگانه یعنی امشاسپندان و فرشتگان دیگر است و ظاهراً اصلاً این مجموعه موزون بوده است و آن جزوی از اوستای کنونی است. (یادداشت مؤلف). یشت، کلمهء اوستایی آن یشتی از...
یشته کردن
[یَ تَ / تِ کَ دَ] (مص مرکب) دعا خواندن و نماز کردن و درود خواندن بر طعام. (ناظم الاطباء). زمزمه کردن. (آنندراج).
یشته کردن
[یَ تَ / تِ کَ دَ] (مص مرکب) دعا خواندن و نماز کردن و درود خواندن بر طعام. (ناظم الاطباء). زمزمه کردن. (آنندراج).