یسق
[یَ سَ] (ترکی، اِ) قاعده و قانون و ترتیب. (ناظم الاطباء). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده. احتمالاً «نسق» است یا ظاهراً صورتی از «یساق» می باشد. رجوع به «یساق» شود.
یسق
[یَ سَ] (ترکی، اِ) قاعده و قانون و ترتیب. (ناظم الاطباء). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده. احتمالاً «نسق» است یا ظاهراً صورتی از «یساق» می باشد. رجوع به «یساق» شود.
یسک
[] (اِ) راب. حلزون(1). (یادداشت مؤلف). صورت صحیح این کلمه لیسک است. (یادداشت لغتنامه). رجوع به لیسک و حلزون شود.
(1) - Limacon.
یسک
[] (اِ) راب. حلزون(1). (یادداشت مؤلف). صورت صحیح این کلمه لیسک است. (یادداشت لغتنامه). رجوع به لیسک و حلزون شود.
(1) - Limacon.
یسل
[یَ سَ] (ترکی، اِ) جناح لشکر. (ناظم الاطباء). یسال. فوج. (آنندراج). پرهء فوج. (غیاث). صف چهارتا چهارتا. صف. (یادداشت مؤلف).
- یسل بستن؛ صف بستن. (یادداشت مؤلف) :چرخچیان لشکر ظفرقرین... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. (عالم آرا).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از...
یسل
[یَ سَ] (ترکی، اِ) جناح لشکر. (ناظم الاطباء). یسال. فوج. (آنندراج). پرهء فوج. (غیاث). صف چهارتا چهارتا. صف. (یادداشت مؤلف).
- یسل بستن؛ صف بستن. (یادداشت مؤلف) :چرخچیان لشکر ظفرقرین... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. (عالم آرا).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از...
یسل
[یَ سَ] (اِخ) گروهی از قریش ظواهر مکه. (یادداشت مؤلف).
یسل
[یَ سَ] (اِخ) گروهی از قریش ظواهر مکه. (یادداشت مؤلف).
یسلون
[یِ سُ] (اِخ) خاتون بزرگتر جغتای مغول پسر چنگیزخان که پس از مرگ وی به کمک حبش عمیدالملک و ارکان دولت به تمشیت امور ملک پرداخت. (از تاریخ جهانگشا ج1 صص228 - 229).
یسلون
[یِ سُ] (اِخ) خاتون بزرگتر جغتای مغول پسر چنگیزخان که پس از مرگ وی به کمک حبش عمیدالملک و ارکان دولت به تمشیت امور ملک پرداخت. (از تاریخ جهانگشا ج1 صص228 - 229).
یسم
[یَ] (اِ) یشب. (الفاظ الادویه ص317). یشم. رجوع به یشم شود.
یسم
[یَ] (اِ) یشب. (الفاظ الادویه ص317). یشم. رجوع به یشم شود.
یسمذه
[یَ مَ ذَ] (ع ص) مرغ تیزپرواز. (منتهی الارب).
یسمذه
[یَ مَ ذَ] (ع ص) مرغ تیزپرواز. (منتهی الارب).
یسن
[یَ سَ] (ع مص) برگردیدن آب چاه از رنگ و بوی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || درآمدن مرد در چاه و از بوی گند چاه مدهوش شدن و غش کردن. (ناظم الاطباء). به چاه درآمدن. (از تاج العروس).
یسن
[یَ سَ] (ع مص) برگردیدن آب چاه از رنگ و بوی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || درآمدن مرد در چاه و از بوی گند چاه مدهوش شدن و غش کردن. (ناظم الاطباء). به چاه درآمدن. (از تاج العروس).
یسن
[یاسین] (اِخ) مخفف یاسین. رجوع به یاسین و یس شود.
یسن
[یاسین] (اِخ) مخفف یاسین. رجوع به یاسین و یس شود.
یسن
[یَ نَ] (اِخ) یسنا. نام یکی از کتابهای اوستا. (یادداشت مؤلف). یسنا. (یشتها ج1 ص626). رجوع به یسنا شود.
یسن
[یَ نَ] (اِخ) یسنا. نام یکی از کتابهای اوستا. (یادداشت مؤلف). یسنا. (یشتها ج1 ص626). رجوع به یسنا شود.