یرکلی

[یُ رَ] (ترکی، ص) (از یرک (= اُرک) به معنی دل + لی پسوند نسبت و اتصاف) بادل و جرأت. دلیر. (یادداشت مؤلف). دلاور. (آنندراج).


یرکلی

[یُ رَ] (ترکی، ص) (از یرک (= اُرک) به معنی دل + لی پسوند نسبت و اتصاف) بادل و جرأت. دلیر. (یادداشت مؤلف). دلاور. (آنندراج).


یرگ

[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان جلگاه بخش کوهک شهرستان جهرم واقع در انتهای راه فرعی جهرم به یرگ. 149 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج7).


یرگ

[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان جلگاه بخش کوهک شهرستان جهرم واقع در انتهای راه فرعی جهرم به یرگ. 149 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج7).


یرگس

[یَ گَ] (ق) هرگز. پرگس. پرگست. یرگست. حاش للّه. دوربادا. حاشا. (از یادداشت مؤلف) :
گرچه نامردم است آن ناکس
نشود سیر از او دلم یرگس.رودکی.
گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست. (تاریخ بخارای نرشخی). و رجوع به پرکس و پرگست و یرگست شود.


یرگس

[یَ گَ] (ق) هرگز. پرگس. پرگست. یرگست. حاش للّه. دوربادا. حاشا. (از یادداشت مؤلف) :
گرچه نامردم است آن ناکس
نشود سیر از او دلم یرگس.رودکی.
گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست. (تاریخ بخارای نرشخی). و رجوع به پرکس و پرگست و یرگست شود.


یرگست

[یَ گَ] (ق) یرگس. حنان الله. حاش للّه. حاشا. دورا. دوربادا. معاذالله. (صحیح آن پرگست است). (یادداشت مؤلف) : پس این زنان گفتند حاش للّه ماهو بشر [ قرآن کریم ]؛ یرگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی. (ترجمهء تاریخ طبری بلعمی).
رودکی استاد شاعران زمان بود
صد...


یرگست

[یَ گَ] (ق) یرگس. حنان الله. حاش للّه. حاشا. دورا. دوربادا. معاذالله. (صحیح آن پرگست است). (یادداشت مؤلف) : پس این زنان گفتند حاش للّه ماهو بشر [ قرآن کریم ]؛ یرگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی. (ترجمهء تاریخ طبری بلعمی).
رودکی استاد شاعران زمان بود
صد...


یرلغ

[یَ لِ] (مغولی، اِ) مخفف یرلیغ و به معنی آن. (یادداشت مؤلف). یرلیغ. (ناظم الاطباء). فرمان و حکم :
در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت
خون شد دل چریک و رعایا و لشکری.
پوربهای جامی.
یرلغ بده ای سایهء خوبان جهان
تا پیش قدت جنگ کند سرو روان.
(یادداشت مؤلف).
و رجوع به یرلیغ...


یرلغ

[یَ لِ] (مغولی، اِ) مخفف یرلیغ و به معنی آن. (یادداشت مؤلف). یرلیغ. (ناظم الاطباء). فرمان و حکم :
در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت
خون شد دل چریک و رعایا و لشکری.
پوربهای جامی.
یرلغ بده ای سایهء خوبان جهان
تا پیش قدت جنگ کند سرو روان.
(یادداشت مؤلف).
و رجوع به یرلیغ...


یرلیغ

[یَ] (مغولی، اِ) فرمان پادشاهی. (غیاث). اجازه و حکم و فرمان شاه یا امیر. (یادداشت مؤلف). فرمان پادشاهان که آن را مثال و منشور نیز گویند و یرلغ مخفف آن است. (آنندراج). یرلغ. برات و سند و فرمان پادشاهی بخصوص فرمان خان تاتارستان. (ناظم الاطباء) : او را قتلغ سلطان...


یرلیغ

[یَ] (مغولی، اِ) فرمان پادشاهی. (غیاث). اجازه و حکم و فرمان شاه یا امیر. (یادداشت مؤلف). فرمان پادشاهان که آن را مثال و منشور نیز گویند و یرلغ مخفف آن است. (آنندراج). یرلغ. برات و سند و فرمان پادشاهی بخصوص فرمان خان تاتارستان. (ناظم الاطباء) : او را قتلغ سلطان...


یرلیغ

[] (اِخ) نام دهی بر چهارفرسنگی بیش بالیغ از بلاد ایغور. جوینی آرد: مسقط رأس او [ کرکوز ] دیهی است مختصر بر چهارفرسنگی بیش بالیغ نام آن یرلیغ از بلاد ایغور در طرف غربی ممر مجتازان بر آنجا، در شهور سنهء احدی و خمسین و ستمائه (951 ه ....


یرلیغ

[] (اِخ) نام دهی بر چهارفرسنگی بیش بالیغ از بلاد ایغور. جوینی آرد: مسقط رأس او [ کرکوز ] دیهی است مختصر بر چهارفرسنگی بیش بالیغ نام آن یرلیغ از بلاد ایغور در طرف غربی ممر مجتازان بر آنجا، در شهور سنهء احدی و خمسین و ستمائه (951 ه ....


یرلیغی

[یَ] (ص نسبی) منسوب به یرلیغ. مربوط به یرلیغ. منشوری. مربوط به فرمان پادشاه : حجتهای کهنه که تاریخ آن بیش از سی سال باشد به موجب حکم یرلیغی و شرطی که علیحده در این باب فرموده ایم ممنوع ندارد. (تاریخ غازانی ص219). و رجوع به یرلیغ شود.


یرلیغی

[یَ] (ص نسبی) منسوب به یرلیغ. مربوط به یرلیغ. منشوری. مربوط به فرمان پادشاه : حجتهای کهنه که تاریخ آن بیش از سی سال باشد به موجب حکم یرلیغی و شرطی که علیحده در این باب فرموده ایم ممنوع ندارد. (تاریخ غازانی ص219). و رجوع به یرلیغ شود.


یرلیغیدن

[یَ دَ] (مص جعلی) به معنی بیچارگی باشد ولی در هیچیک از کتب معتبره دیده نشده. (آنندراج) (از فرهنگ وصاف). و رجوع به یرلیغ شود.


یرلیغیدن

[یَ دَ] (مص جعلی) به معنی بیچارگی باشد ولی در هیچیک از کتب معتبره دیده نشده. (آنندراج) (از فرهنگ وصاف). و رجوع به یرلیغ شود.


یرم

[یَ] (اِ) قسمی از ساز مانند بربط که دارای شکم بزرگی است و تارهای آن برنجین و آن را با کمان می نوازند. (ناظم الاطباء). بربط. (یادداشت مؤلف). || کسی که این ساز را می نوازد. (ناظم الاطباء).


یرم

[یَ] (اِ) قسمی از ساز مانند بربط که دارای شکم بزرگی است و تارهای آن برنجین و آن را با کمان می نوازند. (ناظم الاطباء). بربط. (یادداشت مؤلف). || کسی که این ساز را می نوازد. (ناظم الاطباء).



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.